هنگامی که نابخردیهای پیشبینیپذیر بیرون آمد، من به تور رونمایی کتاب رفتم که شش هفتهای طول کشید. از فرودگاهی به فرودگاه دیگر، از شهری به شهر دیگر، از ایستگاه رادیویی به ایستگاه رادیویی دیگر میرفتم، و با گزارشگران و خوانندگان حرف میزدم بدون این که درگیر هیچگونه بحث شخصی بشوم. هر گفتگویی کوتاه مدت بود. «همهاش دربارهی کسبوکار»، و متمرکز بر روی پژوهش من. هیچ وقتی برای لذت بردن از یک فنجان قهوه یا ماءالشعیر با آدمهای فوقالعادهای که ملاقات میکردم نداشتم.
در اواخر تور بود که به بارسلونا رسیدم. در آنجا با جون ملاقات کردم. گردشگری آمریکایی که مانند من اصلا نمیتوانست اسپانیایی حرف بزند. ما به سرعت احساس دوستی کردیم. تصور میکنم این نوع پیوند اغلب بین مسافرانی هموطن پدید میآید که دور از خانهاند و میبینند که از نظر تفاوتهایی که با افراد محلی دارند، با هم مشترکاند. جون و من ناهاری محشر خوردیم و به حرفهایی کاملا شخصی پرداختیم. او چیزهایی را به من گفت که انگار قبلا با کسی در میان نگذاشته بود، و من نیز چنین کردم. بین ما نزدیکی نامعمولی پدید آمد، انگار برادرانی گمشده بودیم. پس از گپ زدن تا دیروقت، دیگر وقت خوابیدن رسیده بود. فردا صبح دیگر فرصتی برای گذراندن وقت با یکدیگر نداشتیم. پس ایمیلهایمان را به هم دادیم. این یک اشتباه بود.
شش ماه بعد، جون و من باز هم برای ناهار همدیگر را در نیویورک دیدیم. این دفعه، برایم بسیار دشوار بود که بفهمم چرا چنین ارتباطی با او پیدا کردهام، و بیتردید او هم همین احساس را داشت. ما ناهاری کاملا دوستانه و لذتبخش داشتیم، ولی آن شور و شوق دیدار نخست را نداشت، و من در حیرت ماندم که چرا.
با یادآوری گذشته، فکر میکنم قربانی اثرات نسبیت شدم. وقتی که نخستین بار جون و من همدیگر را دیدیم، هر کس در دور و برمان اسپانیایی بود، و به عنوان بیگانگان فرهنگی، هر کدام از ما بهترین گزینه برای همنشینی با دیگری به شمار میرفت. ولی هنگامی که به خانه برگشتیم و در جمع خانواده و دوستان آمریکایی خود قرار گرفتیم، مبنای مقایسه به حالت «عادی» برگشت. با دانستن این وضعیت، به دشواری میشد درک کرد که چرا جون و من بخواهیم به جای گذراندن وقت با کسانی که آنان را دوست میداشتیم، بعد از ظهری را با هم بگذرانیم.
اندرز من؟ بدانید که نسبیت همه جا هست، و ما هر چیزی را از دید آن میبینیم – کبود یا رنگی دیگر. هنگامی که شما در شهر یا کشوری دیگر شخصی را ملاقات میکنید و چنین مینماید که پیوندی جادویی برقرار کردهاید، متوجه باشید که این افسون شاید محدود به شرایط پیرامونی باشد. این درک شاید بتواند از افسون زدایی بعدی جلوگیری کند.
پاراگرافی از کتاب نابخردیهای پیشبینیپذیر