مهرنوش بهم پیام داده که چرا ننوشتم. آنچه می بینید چت من و مهرنوش هست:
- بگذار ببینیم امروز چی برای نوشتن داریم حوصله ملامت کردن خودم را ندارم.
- تو باید بری بیرون. باید تو جامعه باشی. باید مهمونی بدی. باید کلاس بری. باید باشگاه بری. باید بری بدوی. باید محبت ببینی.
اینهمه وقت اضافه که هی فکر می کنی چی جوری پرش کنی اوه آخرش مغزت رو می پوکونه.
می دونی مثلا اول که چند روز تعطیلی ذوق داری فیلم ببینی، کتاب بخونی و ... اما وقتی تعطیلات کش می یاد انگار همه چی از مزه می یفته دیگه اونقد حوصله ات نمی یاد پیگیریشون کنی. چه نتیجه ای می گیری.
اینکه برای مزه دادن زندگی هم که شده باید بخش بزرگی اش رو مشغول باشی. منظورم مشغولیتهای اجباری هست. مثلا کاری که مجبور باشی بری سرکار. بچه ای که مجبور باشی ازش مراقبت کنی. باغی که مجبور باشی بهش رسیدگی کنی.
یه مشکل بزرگ تو اینه که جاه طلبی های مالی نداری وگرنه همین انگیزه بهت می داد که کارتو شل و سفت نکنی. چرا به این فکر نمی کنی که یه ماشین خوب داشته باشی و ایرانو بگردی.