خدا عزیزو رحمت کنه
برخوردش با من ترکیبی از آرامش و احترام بود و خاطراتی که ازش دارم زیبا و پربرکته
حتی وقتی که نوجوون بودم با من مثل یه بزرگسال رفتار میکرد و احترام قایل میشد♥
عمر بیشتری که از خدا میگیری
رفتنهای عزیزان بیشتری رو از دار این دنیا می بینی
از خزانه زندگی که برات میکشن، مفتی زیاد نمیکشن
به بهای شوم دیدن مرگ عزیز بیشتر، بیشتر برات میکشن
شاید بدم نباشه آدم کمتر عمر کنه
حس غربت و غریبی داره که کسایی که یه عمر میشناختی از گروه همسفرانت خارج میشن و باید بدون اونها طی مسیر کنی.
امیدوارم با این همه مرگی که دیدم مغزم باور کنه که مردنیام و بگذاره با هوشیاری زندگی کنم و مدام و هر لحظه افسار اسب غفلت رو زین کرده بهم تعارف نکنه
باید دیدن اینهمه مرگ یه بیداری ای یه درک بالاتری یه چیزی برام رقم بزنه واگرنه خوردن زهرماری دیدن کم شدن همسفرای عمرت فقط کام بودنت تلخ میکنه بدون هیچ هیچ فایده
دیگه وقتشه که زندگی با همقدمی مرگ رو یاد بگیرم. دیگه اونقد مرگ دیدم که همقدم بودن جنابش رو تو هر قدم زندگی انکار نکنم و اینکه داره با تیم همسفرای ما می یاد و هر آن ممکنه شونهاش به شونه یکی بخوره
باید زندگی با مرگ رو یاد بگیرم
دیگه بعد تموم شدن بزرگهای خانوادهام بایدبا مغز استخونم بفهمم این همقدمی رو.