masoomeh ghanian
masoomeh ghanian
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

تجربه مرگ مادر، به روایت یک زن

هیچوقت فکر نمی کنی مادرت بمیرد

با اینکه یک سنی از او گذشته است

با اینکه بیماریهای کمی ندارد

با اینکه می بینی به خانه های زیادی بنرهای تسلیت سوگ‌ مادر چسبانده اند

نمی دانم چرا ولی فکرش را نمی کنی

شاید چون جراتش را نداری

شاید چون ذهن ما برای زندگی برنامه ریزی شده است و در برابر افکار مرگ‌محور مقاومت نشان می دهد

شاید چون اصولا نمی توانی درک کنی که چطور میشود بدون خورشید زندگی کرد چون از وقتی که به یاد داری خورشید وجود داشته است و بی منت به تو تابیده است و دلت را را و زندگی ات را گرم و روشن نگاه داشته است و مغزت کشش درک زندگی بدون خورشید را ندارد چون تجربه ای در این زمینه ندارد، تمام تجاربی که در ذهنت ثبت شده، در وجود خورشید بوده است، ‌۱۰۰ درصد آنها.

و مادر، چون خورشید است.

نمی توانی درکی از زندگی بدون او داشته باشی چون در ۲۰۰ درصد تجربه هایت حضور داشته است. همیشه با ۱۰۰ خودش بوده است.‌ کاملا پیگیر ، متوجه، حمایتگر، مهربان، دلداری دهنده، دلگرم کننده، انگیزه بخش،

تجربه ای حتی از کمی حضورش نداری چه رسد به خاموشی حضورش و چه رسد به خاموشی ابدی آن.

می دانی وقتی مثلا می گویند احتمال اصابت فلان جرم آسمانی به زمین وجود دارد، ترجیح می دهی فکر کنی چنین اتفاقی نمی افتد، یک عمر نیفتاده است و ایشاا… که من بعد هم نمی افتاد.

در مورد اصابت سنگ آسمانی مرگ مادر هم همین فکر را می کنی

چیزی که این همه از آن می ترسی

این همه زندگی بعد آن را درک نمی کنی و بلد نیستی

اگر اتفاق بیفتد چه میشود!

و ناگه اتفاق افتاد

اون بلای بزرگ نازل شد

در یک لحظه خورشید خاموش شد

در یک لحظه سنگ آسمانی درست به وسط آشیانه ما خورد.

اتفاق، همانقدر بزرگ بود که بیمش را داشتم.

شبیه زلزله

تمام زندگی ام را تکاند و لرزاند و زیر و رو کرد.

و من از پسش برنیامدم.‌چگونه می‌توان بدون خورشید زندگی کرد.

بله بلا همانقدر بزرگ بود که جرات فکر کردن به آن را نداشتم.

اما یک چیز به من توان خندیدن دوباره داده است

شبیه مامان بودن

مامان زندگی می کرد و من با او زندگی می کردم

مامان مرده است و من هم با مرگ او زندگی می کنم.

این چیزی بود که من بلد نبودم. اینکه بعد مامان، چیزی باقی می ماند که به تو توان زندگی کردن می دهد . چیزی که پیش از لین وجود تداشته است اما هم اکنون به وجود انده است:"مرگ مامان"

من دیگر معصومه قبلی نیستم

مرگ مامان مثل یک فرمول شیمیایی روی من عمل کرده، با مولکول مولکول من ترکیب شده واکنش نشان داده و تبدیل به موجود جدیده ای کرده است و این موجود جدید می تواند بدون مادر زندگی کند. چون با مرگ مادر زندگی می کند. مدلش عوض شده است.

الماس زندگی اش شده اینکه او هم می میرد.

میرایی اش یکی از بهترین دارایی هایش شده است. مثل چراغ جادویی که قرار است روزی او را شبیه مادرش کند.

میرایی اش را روی طاقچه وجودش گذاشته هر دم ان را پاک می کند و به سینه می چسباند و بر سر جایش می گذارد و زندگی می کند.

شاید فکر کنید زندگی با مرگ‌ مادر چیز افسرده کننده ای است.

نه اتفاقا

مثل دیدن هر چیز با یک زمینه تاریک است، بودن هر چیز را بیشتر جلوه می دهد و یک جورهایی عصاره زندگی را به جلوه می‌آورد.

تو را تبدیل به یک سوپر هیرو می کند، ارام می‌کند، قهرمان می کند، چون دیگر هیچ چیز آنقدر جدی نیست.

چون تو از جهنم عبور کرده ای و دیگر جنس بودنت نسوز شده است.

رویین تن شده ای چون زیر پوست نسوزت آتشی و سوزی روشن است که تو را می سوزاند و آبدیده می کند. آتش مرگ عزیز

می بینی حتی مرگ مادر هم چیز بدی نیست

مادر حتی با مرگش هم چیزی به فرزندش می دهد

طمع زندگی را در او از بین می برد تا باقی مانده زندگی اش را آرام تر و متین تر زندگی کند.

به او این توان را می دهد که از مرگ خودش نترسد بلکه آن را دوست بدارد.

تو فکر می کنی توان زندگی بدون مادرت را نداری، و واقعا هم نداری. ان کسی که زندگی بدون مادر را می داند و می تواند فرد دیگری است، دیگر شما نیستید چون واقعا مرگ مادر مثل یک زهر در خون بودن شما می چرخد و روی هر سلول بودنتان تاثیر می گذارد و شما را تبدیل به فرد دیگری می کند. فردی آرام تر، بدون طمع‌تر ، بزرگتر، قویتر ، نترس تر، مقاوم‌تر

می دانی زندگی با مادر و بدن مادر را می توان تشبیه به کودکی و پیری کرد.

شاید به نظر برسد زندگی بدون شوق و شور کودکی خالی است و پیرها موجودات طفلکی ای هستند در صورتی که یک پیر از آرام و با طمانینه بودن سرزمین وجودش لذت می برد، چیزی که یک جوان نمی تواند درک کند.

یعنی وجود مادر زندگی کردن را به تو می آموزد

و مرگش، مردن را

چون بالاخره باید بمیری و مادر در آماده کردن تو برای این آخرین منزل زندگی نیز، کوتاهی نمی‌کند.

معصومه

آذر ۱۴۰۲



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید