قدیم مرگ ساده تر و پذیرفته شده تر بوده چون توقع از جامعه درمانی و خدمات درمانی پایین بوده است.
الان پذیرش مرگ و اینکه این مرگ قسمت فرد بوده مشکل تر است فکر می کنی حتی اگر کوتاهی های متوفی موجب مرگ زودرسش شده باشد تو می توانستی با قوی تر و با درایت تر بودن، ترسها و کمتوانایی های او را به حاشیه برانی.
بله این درست است. من می توانستم. دست کم می توانستم طوری زندگی کنم که مامان اگر ۱۰ نمره هم غصه مرا خورده، ۵ نمره غم می خورد. شاید در این صورت حتی یک روز به عمرش اضافه میشود و این واقعا ارزش داشت.
کمترین مثالی که بخواهم از ارزش یک روز بیشتر زنده بودن مامان بزنم این است که به کودکی که از شهربازی بیرون نمی آید بگویی فردا هم میآییم.
مامان معدن شکر بود حتی اگر پیشش نبودی همین که می دانستی هست مثل این بود که آفتاب وجودش موجب روز بودن روزگارت بود: روزگارت روشن، گرم و آفتابی بود چراکه وجود مامان، خورشید بود حتی اگر تو نزد خورشید نبودی،همین که بود یک رشته بسیار ارزشمند در نهانی ترین بخشهای بودنت متصل بود که با رفتنش بریده میشد.
اما من بعدها توانستم آن رشته را قدری بدوزم و یک اتصالاتی را برای خودم محفوظ نگه دارم.
معصومه، آذر ۱۴۰۲