«بازندهای در محاصرهٔ ابتذال»
این عبارت توصیف وضعیتیه که من خیلی باهاش همدلم و یکی از تیترهاییه که مدتها یادداشت کرده بودم تا دربارهش بنویسم و انگار دست سرنوشت ۲۵ تیر ۱۴۰۳ رو براش مقدر کرده بود.
نه گفتن دشواره، هم به درون و هم به بیرون؛ در موقعیتی که خواست درونی و فشار بیرونی همجهته، دشواری نه گفتن بیشتر هم میشه. اما چرا با وجود دشواری نه میگیم؟
نظریهٔ ژن خودخواه میگه در فرگشت/تکامل ما به دنبال بقای ژن خودمون هستیم (اگه اینطور نبود، الآن نبودیم)، توی زندگی روزمره هم میبینیم که آدمها در پی لذتن و روانشناسی تکاملی اینطور توجیه میکنه که چیزهای لذتبخش منجر به بقا میشن/میشدن.
اما عاملی هست که نقصهای اون نظریه رو پوشش میده و اون چیزی نیست جز میم (Meme به تناسب Gene). همونطور که ادامهٔ زندگی به معنای فیزیکی برای ما ارزش داره، برای بقای فرهنگ خودمون هم ارزش قائلیم.
ما بذل رو با بار معنایی مثبت به کار میبریم، ابتذال به چه معناست که بار معنایی منفی گرفته؟ معنی ابتذال، زیادهروی در استفاده و بسیار به کار گرفتن یک چیزه، تا حدی که بیارزش و پست و خوار و پیش پا افتاده بشه.
نه گفتن در این موقعیت ظهور میکنه، اما آدمهایی که حاضرن در مقابل دشواری بایستن و نه بگن اندکن و این در اقلیت قرار گرفتن یا تنها بودن یک تراژدی دردناکه.
احتمالاً اولین مواجههٔ ما با این موقعیت در قالب یک تصویره، وقتی آدمها و رخدادهای بیشتری رو میشناسی به شکل فیلمی طولانی در میآد، ولی بیشتر که دقت کنیم میبینیم این تراژدی یک نمایش زنده به درازای تاریخه.
موردهای تاریخی زیادی از شروع حیات تا به امروز از قرار گرفتن در محاصرهٔ ابتذال و نه گفتن به قیمت باخت هست و این ایستادن و بازنده بودن ارزشمنده.
جاودانه شدن بعضی از این موردها میتونه برای ما یادآور ارزش این موقعیت باشه. فردی به نام حسین فرزند علی ۱۳۸۵ سال پیش طبق ارزشهای خودش در محاصرهٔ ابتذال قرار گرفته بود، به دشواری غلبه کرد و نه گفت، در اقلیت بازنده بود و برای چیزی که ارزش میدونست از بذل جانش هم دریغ نکرد.
زندگی ارزشمند و خواستنیه و برای چیزی که دوست داری باید زیست، ولی اگر حاضر باشی برای خواستهت بمیری (و نه بمیرانی) میشه بازندهای بود که تا سالها ازش به سربلندی یاد میشه، هرچند همون یاد هم به ابتذال مردمان آلوده بشه.
به قول سعدی علیه الرحمه:
زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت!
و
نیک و بد چون همی بباید مرد/خنک آن کس که گوی نیکی برد...