fatemeh ghasemi
fatemeh ghasemi
خواندن ۲ دقیقه·۲۲ روز پیش

نجات ندهنده

«آقا یک بوس ما را نجات داد.»

این را اکانت ناشناسی در توییتر نوشته بود. لایک می‌کنم و می‌گذرم. ذهنم اما هنوز درگیر کلمات است. بوس. بوسه. اصلی‌ترین و نزدیک‌ترین اکت به سرسپردگی. به ماندن. به نجات حتی.

چند روز بعد نویسنده کوتی روی توییت گذشته‌ش می‌گذارد و می‌نویسد این بوسه؛ آخرین بوسه‌ی من با همسر سابق بود. روزی که بعد از مدتها جدا زندگی کردن؛ از لب‌هایش گرفتم و بعد متوجه شدم که تمام شد. تمام طول خانه را گریه کردم و گفتم تمام شد. و تمام شده بود. آن بوسه همه چیز را به من فهمانده بود.




روزی که تمام شد؛ گل‌های مریمی که برایم خریده بود هنوز تازه بود. من آخرین پیام را داده بودم و امید داشتم پاسخی بشنوم. فکر می‌‌کردم نمی‌شود رابطه‌ای به این طولانی را با پیامی بی‌حرف به پایان رساند. به گل‌های مریم نگاه می‌کردم و می‌گفتم حتما می‌آید که پای این پرونده نقطه پایانی بگذاریم. غروب، عطر مریم‌ها می‌پیچید توی خانه و من فکر می‌کردم نمی‌شود کسی نباشد و گل‌های هدیه‌ش هنوز انقدر تازه باشد. مرگ این رابطه نباید به همین تلخی اتفاق بیفتد. حتما آغوش آخری باید باشد. بوسه آخری. حرف و جمله آخری.

و آن اتفاق آخری هیچوقت اتفاق نیفتاد. آن پسرکی که با تمام وجود سعی داشته بودم از او مردی برای زندگی بسازم، حتی بلد نبود چیزی را به پایان برساند. او فقط ترسیده و مضطرب دور شده بود. و حتی جرات نداشت چیزی را به پایان برساند.

وقتی توی اتاق درمان از این گفتم که مدت‌های طولانی‌ای در اواخر رابطه‌مان، آغوش او نه تنها احساسی را در من به غلیان نمی‌آورد، بلکه به طرزی تهوع آور دلزده‌م می‌کرد؛ فهمیدم آن بوسه آخر، آن آغوش آخر، چقدر برایم حیاتی بود. چقدر نیاز داشتم یک بار آن تنی که روزهای بسیاری از عطرش سرمست بودم - بی‌آنکه آغشته به عطری خاص باشد- را در در آغوش بگیرم و بدانم این آخرین بار است. دلم نقطه پایان می‌خواست. نقطه‌ای که من را برساند به خط بعد. به شروع پاراگرافی جدید. و در تمام این روزهای بعد؛ آنچه در دست‌هام مانده بود خاطره مریمی تازه در آب بود که غروب‌ها خانه را با عطرش لبریز می‌کرد.

رابطهعشقپایانبوسهزندگی
در بند ِ کلمات و علاقه‌‌مند به کسب و کار با کلمات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید