وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_108پادشاه پیری بود که می خواست یکی از سه پسر خود را برای سلطنت آینده انتخاب کند.روزی ، سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ یکسانی پول دا…
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_107دختری با مادرش مرافعه داشت . او بسیار عصبانی شد و از خانه بیرون رفت . پس از طی راه طولانی ، هنگامی که از یک فروشگاه کیک عبور می کرد ، احساس
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_106پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست . روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم م…
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_105پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد ، باز هم از زندگی خود راضی نبود . اما خود نیز علت را نمی دانست . روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم م…
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_104گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_104
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_103گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_103
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_102سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس…
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_101قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_100داستانی را که می خواهم برایتان نقل کنم درباره ی سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه ی خود بازگردد. سرباز قبل از این که به خانه…
وبلاگ رسمی قاسم کریمیدرگردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده·۱ ماه پیشگردآوری:داستان کوتاه آموزنده_99سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس…