چند وقتی می شدکه هیچ چیز اون طور که باید نبود . دائما با همه دعوا داشتم با مادرم با پدررم با پارتنرم. احساس می کردم که هیچ کس و هیچ چیز برای من روی این زمین نیس که بهش دلخوش باشم و البته که حق داشتم چون واقعا نبود.من حسی که دنبالش بودم رودریافت نمیکردم. حس عشق حس خواسته شدن و حس اینکه اونا منو دوس دارن و از بودنم خوشحالن!
خیلی شب ها خیلی گریه کردم روزها ساعت ها فکرم پرت این مسائل میشد و دائما در حال غصه خوردن وچه کنم چه کنم بودم .تا اینکه رسیدم به درجه ای که بهش میگن افسردگی.من تمام نشانه های افسردگی رو داشتم . موقع هر حرفی سریعا بغضم می گرفت که خیلی رو مخ بود!شب ها مدت ها بی خود فکر می کردم.روزها کسل بودم و ترجیح میدادم تو تختم تنها باشم.اوضاع بد و بدو بدتر می شد.
دو روز پیش بعد از یه دعوای حسابی با مادرم از خونه زدم بیرون . یک ساعت بعد باید سر کلاسی با پارتنرم می بودم که اون لحظه اصلا حوصلش نبود. بهش زنگ زدم و گفتم کنسل کنه چون دعوا کرده بودم و حوصله نداشتم که باعث شد یه دعوای داغون تر از داغون هم با پارتنرم بکنم! اون لحظه فقط به این فکر میکردم که چقدر تنهام!برنامه ای که باید من براش تا 7:30 بعد از ظهر بیرون می بودم به این شکل در ساعت 4 تموم شد و من با کوله باری از نفرت خستگی بغض و حس درماندگی برگشتم خونه.مستقیم وارد تختم شدم.
وقتی مامانم پرسیدچی شده براش تعریف کردم که دعواکردم.به اصرارش رفتیم بیرون و اون موقع من با کلی گریه و حال بد بهش گفتم که چقدر حس بدی دارم واینکه اصلا خوشحال و امیدوار نیستم به چیزی . با من صحبت کردو راه کار هایی داد که تسکینم میداد.
من اون روز فهمیدم که این منم که بلد نبودم خودم رو ابراز کنم . برای همین واقعا تنها مونده بودم. بعدا که باخودم فکر کردم دیدم دلیلی نداره اینجوری باشم.من جوونم وانرژی دارم ومیتونم آینده ی خودمو بسازم.دیگه نباید به گذشته فکر میکردم.توی این مدتی که حسابی به عناوین مختلف حس میکردم خورد شدم به این فکر کردم که من خیلی توانمند بودمو هستم و چیزی نمیتونه منو متوقف کنه. من خدارو داشتم خانواده ای که خیلی دوسشون دارم وچند همراه که اگرچه شاید زیاد نباشن ولی با کفیتن!
من به شدت احساسی بودم وهستم اما چیزی که خرابی به بار آورده بود احساسی عمل کردن و تصمیم گرفتنم بود.اون همه حس منفی و منفی نگری هم برای من از همین نشات میگرفت.
حالا این منم که به خودم به خاطر چیزی که هستم میبالم ولی درصدد این هستم که واکنشی بودن و احساسی تصمیم گرفتن و البته منفی بافی رو کنترل کنم و خودم رو ارتقا بدم!
مطمئنم تو این راه تنها نیستم?