علاقهمند به ادبیات و فلسفه
خریّتی گرگمنشانه

آدمهایی که خودشان را به خریّت میزنند عزیزم، زیادی هم خر نیستند. آنها وانمود میکنند که هیچچیز نمیدانند و بعد که گوشت و استخوانِ رازهایت را جویدند، میفهمی که چه گرگهایی بودند. یا باید زبان اینها را قطع کنی و جلوی سگی بیندازی که از همین گرگها زخم خورده یا طعمهای جلوی دهانشان بگیری و تا ابد نگذاری که طعمش را احساس کنند. فکر میکنم این بهترین راه باشد چرا که این آدمها یا بهتر است بگویم این جانورها تشنهٔ کمی محبتاند. همین که ببینند داری دست دوستی نشانشان میدهی هوا برشان میدارد و گربهصفتهایی میشوند که گاهی به آدمبودنشان شک میکنم. آنها با آن چنگولهای بدتراشِ منفورشان چنان زخمی به تنِ احساست میزنند که تا ابد ردِّ آن را باید با خودت به هر سو بکشانی. اما نمیدانم چه میشود که گاهی دوباره گول همان گرگها را میخوری، میدانی آنطرف که بروی تلهای در کار است ولی تو باز خریّتت میگیرد و حسی مثل کنجکاوی به آن طرف، میکشاندت. تو میروی و باز زخمیِ بیرحمی آنها میشوی اینجاست که روباهصفتی آنها خودش را نمایان میکند. حالا میبینی عزیزم؟ میبینی که این دنیا چه باغ وحشی شده؟!

پ.ن: یکم سکوت کنیم به احترام گرگهایی که خودشونو به خریت زدن.
پ.ن۲: عکس همین قضیه هم وجود داره: خرهایی که فکر میکنن گرگن. به نظرت کدومشون خطرناکتره؟ خری که فکر میکنه گرگه یا گرگی که خودشو به خریت زده؟
غزاله غفارزاده
مطلبی دیگر از این نویسنده
درخت من سیب خواهد داد
مطلبی دیگر در همین موضوع
مرگ بر رویای آمریکایی یا اینکه شما از کجا شروع میکنید اهمیت داره!
بر اساس علایق شما
پادکست تاریخ دراما: اپیزود هفت | چرا مشروطه شکست خورد؟