دارم فراموشت میکنم
وَ این اتفاق خوبی نیست
چرا که فراموش کردن تو
فقط فراموش کردن تو نیست؛
فراموش کردن تو یعنی
تکرار مداوم یک روز
در هفتهها و ماههای پیش رو...
همین که هستم ولی نیستی تا از تو بنویسم
یعنی واژهها را نیز همراه تو از یاد میبرم؛
همین که امروز بیتو از راه رسیده
اما دیروزِ با تو را بیشتر بهیاد دارم
یعنی تاریخ را نیز دارم فراموش میکنم.
عزیزم!
دارم فراموشت میکنم
و فراموش کردن تو
فقط فراموش کردن تو نیست.
روزی که حافظهٔ پنجرهها
از خاطرات رفتن تو پر شد؛
لحظهای که حتی عشق
در دست تو از پا افتاد،
وقتی که صدا توی گلویم مُرد
دیگر چگونه میتوانستم از تو بگویم؟
چگونه میتوانستم بگویم
که دوستت داشتم و تو هم گاهی شاید...
چگونه میتوانستم بنویسم
که شبها با تو چقدر روشن بودند
و روزها تا چه اندازه دلچسب؟
وقتی که دنیا از دیروز تا همین حالا
روی مدار دلتنگی میچرخد
چگونه میتوانم بگویم که دلتنگ نیستم
درحالیکه تنها بار روی شانههایم
غمِ تلخ دوباره دیدن تو است؟
به واژههای خسته
و احساسهای پشت در مانده بعد از تو
حالا ایمان آوردهام.
حالا که رفتهای و
مرگْ درِ خانهام را میزند؛
حالا که زندگی پیشانی خود را نشانه رفته است،
حالا که نیستی و من هم انگار از همان روز رفتهام...
دیگر چگونه بنویسم
تا بدانی اینهمه خواندن بیفایده است
و فقط دوستداشتن من است
که نجاتم خواهد داد؟
دیگر چگونه بگویم که گاهی خیالت هم کافی نیست
و فقط بودنت همهٔ این دلهرهها را جبران میکند؟
عزیزم!
دارم فراموشت میکنم
و این کار آنقدر سخت و طاقتفرساست
که از دیروز تا همین لحظه انگار
صدسال به عمر خاطرههایم اضافه شده،
که هر لحظه دلتنگ تو بودن را
به اینهمه تشویش، ترجیح میدهم...
پ.ن۱: به روم نیار که چمه چون خودم هم نمیدونم دقیقا داره چه اتفاقاتی میافته. اجازه بده حواسم پرت باشه که ثمرهی تلاشمو میخوان بگیرن ازم، اجازه بده به اینهمه تلاش فکر نکنم. وقتایی که فکر نمیکنم حالم بهتره:)
پ.ن۲: یه متن کاملا بداهه؛ نمیدونم این عاشقانهها از کجا میان و چرا باید چیزایی رو بنویسم که تجربه نکردم اما خب بداههست دیگه. شاید در جهانی دیگه واقعا من یه نارنجی عزیز قلب دارم، هوم؟
"همیشه به عشق🧡"
غزاله غفارزاده