وقتی می خواهم فیلمی ببینم قطعا بازیگران ، نویسنده و کارگردان برایم مهم هستند امروز هم فیلم حکایت دریا را دیدم زن و شوهری که بعد از سی و پنج سال زندگی مشترک دچار چالش شده بودند طاهر مرد مسنی که از بیماری روانی رنج می کشد و بعد از چند سال بودن در تیمارستان به خانه باز می گردد آنهم خانه ای سوت و کور ، نویسنده معروفی است و همه سعی دارند به نوعی با نزدیکی به او از شهرتش برای شهرت خود بهره ورند ، اما مرد رغبتی به این کار ندارد دقیقا به مثابه آدمی که دیگر دل در گرو زیبایی های این دنیا ندارد زنده است چون نفس کشیدن او اختیاری نیست ، دربازگشت به خانه با زنی سرد و بیروح مواجه می گردد که دیگر به با او بودن تمایلی ندارد ، می خواهد طلاق بگیرد و از قفس زندگی مشترک آزاد شود مرد دلشکسته از بی تفاوتی همسر خود به یکباره با دختری که از خارج آمده و ادعا می کند فرزند اوست و از معشوقه سابقش که از قضا دوست صمیمی همسر او بوده مواجه می شود ، مرد را به گذشته های دور می برد اما جز افسوس برای او چیزی نمی ماند ، یکسری افراد خارج از ماجرای اصلی برای جلوه بخشی به داستان می آیند و بی تاثیر از داستان خارج می شوند فیلم بیشتر نشان از حالت روحی شکننده مرد نویسنده دارد و سخن از تنهایی دوران کنهسالی است دورانی که کمتر به آن عادت می کنیم نشان می دهد که انسان در این دوران چقدر نازک دل و آسیب پذیر می گردد و دیگر بی پروایی جوانی را ندارد انگار می ترسد که خواسته هایش را بگوید ترجیح او در ساکت ماندن است گویی همه از او بعنوان گذشته یاد می کنند آینده ای برای او متصور نیستند و بیشتر به خاطره تبدیل شده تا انسان زنده .
چه سخت است در این دوران در میان جمع بودن ، باید دلیلی برای بودن دیگران باشد تا تو را با همه ناتوانی هایت تحمل کنند کمتر کسی اگر انتظاری نداشته باشد راغب با تو بودن است .
نمی دانم داشتن بچه حسن است یا ضرر ! اما می دانم که بزرگ کردن او آنگونه که شایسته یک انسان باشد کار سختی است انگار باید بچه داشته باشی تا در بزرگسالی خودت را به خرفتی بزنی و آنها به تو بها بدهند ، پیرهای مجرد کمتر در کهنسالی دیده می شوند هر چه خوشی در جوانی دیده بودند در تنهایی پیری محو می شود .
فیلمی تهاجمی اما دلمرده و خاموش که یادآور بی رحمی زمانه می باشد مرد در جایی می گوید جمله الهی پیرشوی نفرین است براستی رسیدن به پیری خوب است یا بد ؟ دوران سختی که تو کمتر به دنبال داشتنی و هر لحظه در حال از دست دادن هستی ، مغز دلش می خواهد جبران نادانی جوانی خود را بکند اما جسم توانی ندارد ، تبدیل می شوی به شنونده ای بی پاسخ هر کسی گله ای دارد براحتی به تو می گوید چون می داند دیگر آسیبی نمی رسانی .
فیلمی که انتظارات مرا ، از بهمن فر مان آرا و فاطمه معتمد آرا برآورده کند نبود ! اما واقعیتی تلخ به نام پیری و ناتوانی داشت شاید نگاهی اینچنین به مرحله ای از زندگی تلخ باشد اما واقعیتی انکار ناپذبر است هر چقدر هم تلاش کنیم اگر به این مرحله رسیدیم ناچار باید با کمبودها و آزردگی های فراوانی رودررو شویم برخی آدمها در جوانی پیر می شوند برخی همه مراحل زندگی را به وقتش طی می کنند در هر صورت پیری دوران بی آرزویی است دوران ترس از رفتن انکار ناپذیر .
بخوبی در این فیلم عجز و ناله پیرهای تنها را احساس کردم تنهایی در عین شهرت یعنی مرگ تدریجی ، هرچند فیلم خوبی نبود اما هر احساسی را بخوبی بیان می کرد براحتی با فیلم یکی می شدم و در سرتاسر آن از دیدنش پشیمان نشدم و عجیب اینکه مرا در انتظار وقوع اتفاقی تا پایان با خود کشید اتفاقات بی ربط بود اما آنرا هم دوست داشتم به خاطر سادگی بیانش .
از آینده خود ترسیدم خانه قدیمی در محله ای شلوغ با همسایگان آشنا و دوستان خود را می خواهم دیگر دوست ندارم خانه ام بزرگ باشد اما خالی ، من بودن با آدمها را ترجیح می دهم دوست دارم زندگی در اطراف من جاری باشد و من با سایر آدمیان در آن بغلتم . پیری و انزوا را با دوست داشتن دیگران و خوب دیدن زندگی فراموش کنم .
تنهایی و خلوت طاهر ، مرد نویسنده داستان را دوست داشتم اما امید به زندگی همسرش را هم خواهانم ، هر دو همراه همیشگی شان کتاب بود انگار هر چه بیشتر می فهمی سخت تر می شود به قول دوست مرد ، خوشبخت آنکه خر آمد و الاغ رفت اما یک چیز مشهود بود هر چقدر علم و دانش و ثروت ما زیاد شود باید تمایلات ما هم به جا برآورده گردد در غیر اینصورت طغیان می کنیم مرد با آنهمه دانش و آگاهی خیانت کرده بود آنهم با صمیمی ترین دوست همسرش ، هیچ دانش و مذهبی مانع از رفتن به سوی لذت های ذاتی نمی شوند اگر نتوانیم قانونی ، بدست بیاوریم از هر راه غیر قانونی و غیر عرفی می رویم تا به خواستهای نفسانی خود برسیم و زن با همه آگاهی خود توان مقابله نکردن با حسادت زنانه را حتی بعد از مرگ رقیب نداشت و حس مادر بودن را نتوانسته بود بعد از سالها منکر شود حاضر بود برای رسیدن به لذتهای خفه شده از عشق و زندگی خود در پیری بگذرد و طلاق می خواست .
به نظرم بهترین کار بها دادن به خواسته های دلمان است از سرکوب و انزوا چیزی نصیبمان نمی گردد باید حواسمان در کنار رشد اجتماعی و علمی به خواسته های دلمان هم باشد تا سرخوردگی روحی نگیریم .
از فیلم ، با وجود تمام کاستی ها لذت بردم صحنه های مه آلود و دریا و جنگل را دوست داشتم و برای ساعتی غرق آرامشی قبل طوفان شدم در ابتدا دلم ، آنچه از این کارگردان و بازیگران می خواستم ، را جستجو می کرد اما بعد خودم را سپردم به داستان تا مرا با خود ببرد به جایی که آنها می خواهند ، در نهایت که مرد دوباره به تیمارستان بازگشت فهمیدم که بهتر است کاری نکنیم که خودمان را عمدی به ورطه فراموشی بسپاریم خودمان باید در اولویت همه خواسته ها باشیم نترسیم از ترک کردن دیگرانی که در انتها جز تنهایی ، برای ما چیزی ندارند همیشه لازم نیست متعهد باشیم و به بدبختی عادت کنیم باید هوای خودمان را داشته باشیم تا محتاج دیگران نشویم حتی اگر پیر هستیم باید زندگی کنیم با قبول شرایط خود فقط به این فکر کنیم که مرگ مخصوص پیران نیست به هیچ کس رحم نمی کند پس چون پیر هستیم به استقبال ناتوانی نرویم تا صدور فرمان نهایی ارزشمندانه زیست کنیم .