ویرگول
ورودثبت نام
Ali
Ali
Ali
Ali
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

جنگ یا صلح مسئله همین است

علی و صلح
ای رب، چرا زود فرستادی مرا؟
میان هوس‌رانِ بی‌مدعا؟
نبودی تو آگاه، کاین آدمی،
ز مغز تهی گشت و شد ناتوان؟
نه دیده، نه دل، جز تن و آز نیست،
به بازی جهان را گرفته به دست،
تو خود دیدی این را، که این سرنوشت،
نبودی تو آگاه، از این سرگذشت؟
اگر بنگری حال و احوالشان،
نه عشقی، نه شوری، نه فکری به جا،
چرا خواندی ایشان به نام شرف؟
چرا دادی این نام را بی‌وفا؟
اگر ما خطا کرده‌ایم، ای خدا،
وگر راهشان سوی ظلمت رود،
بگو چیست علت، بگو کیست آن،
که سازد دو عالم چنین پر ز درد؟
گمانم که تو نیز، ندانی همی،
ولی خود بدانی، که دانی یقین،
نسل ما ز نسلی پدید آمدند،
که عشق و هوس را به هم بافتند.
وای بر ما که در دام غفلت فتیم،
که خواهیم پاکی، ولی آلوده‌ایم،
چو خیر آرزو برده‌ایم از تو،
خود آلوده‌تر از جهانیم همی.
تو راهت هماره نکو گفته‌ای،
همه دین تو را در دعا خوانده‌اند،
پس این جنگ و خون‌ریزی از بهر چیست؟
که ما را به دشمن بدل ساخته‌اند؟
نه ظاهر بود ارزش آدمی،
نه پوشش، نه رنگ و نه نام و نسب،
که فهم و خرد را بهایش بود،
که کردار نیکوست، معیار رب.
شگفتا، که ایمان ز کفار زاد،
و کفر از دل مؤمنان سر زند،
که هر کس ز خلقت تو آمده،
نه مومن، نه کافر، نه بی‌سرنوشت.
پس ای رب، نیازی نباشد به تیغ،
نه جنگ و نه خون بر سر باوران،
که دانی تو خود، در نهایت چه شد،
بگو گر تو خواهی، که خود واقفی.
تو رازی ز ما در دل آشنا،
و ما را ز خلقت تو رازی دگر،
که این قصه بی‌پایانی بود،
پس ای رب، تو خود آخرش را نویس!


یکی از اشعار علی قضاوی در کتاب هنری از آخرین حاکم جلد دو که در حال نوشتن است و به زودی منتشر می شود.

جنگ
۴
۰
Ali
Ali
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید