
به دنیا سفر کردم و خاک کهن،
دریغا که دیدم غم و رنج و تن.
گذشتم ز اقوام، با جرم و رنج،
ندیدم صفا، جز نقاب و گَزَنج.
به ایمانشان شک و تأخیری است،
دل از مهر و از صدق بیخبری است.
قوامی، ولی در درونشان فریب،
ز لب مهر و در سینهها صد نقیب.
در ایران، سفر کردم اینسو و آن،
ندیدم وفایی ز ایمانِ جان.
هر آن قوم خود را برتر شمار،
نه ترسی، نه شرمی، نه لطفی، نه یار.
در این راه، دیدم یکی قوم ناب،
گذشتم ز مردانی از آفتاب.
چو کوهاند و صافاند و پاکیزهخو،
نه اهل فریباند و نه دشمنجو.
نگفتند ما بهتر از دیگران،
که کارند و میکوشند بیادّعان.
به کولاند و شب میروند از گذر،
به دل کوهها میزنند از سحر.
هزاران هنر هستشان در کف است،
ولی سختترین کارشان کولبر است.
خدایا، نگه دار این قوم پاک،
که جانشان چو آیینه، بیرنگ و خاک.
ندیدم که بد کرده باشند به کس،
نه با بندهای کینه، نه یک نفس.
ز زینت، ز رفتارشان دیدهام،
که پاکاند و از خویش شرمندهام.
شنیدم که بر ناموس غیر نیز،
وفادار ماندهاند با مهر و چیز.
که دشمن، ز گفتارشان یاد کرد،
در آن فتنهها، نور امید سرد.
نه دارم نه عشقی، نه کینه، نه جنگ،
به صدام نماندم نه گرم و نه تنگ.
ولی شهد ما را جفا کردهاند،
گناهش به دوش زمان آورند.
عراقی شهیدی اگر در نهاد،
به چشمم بود از بندگی، با نژاد.
نه نفرین، نه نفرت، فقط در نگاه،
کرامت بجویم، نه کین و گناه.
اگر دشمنم تیر باران کند،
عزیزان خود را به ایشان دهم.
که دانم امانت به خوبی رسد،
به قومی که از صدق، معنا بَرَد.
به وحدت، به ایمان، به هم عهد خویش،
عزیزند و بیکینه با قوم خویش.
به پایان رساندم سرود دلم،
که کردی، کرامتست در جان و تن.
من علی قضاوی اصفهانی عشق بسیار زیادی به قوم کرد دارم ،این شعرم نماد محبت و عشق من به این قوم عزیز است، امید وارم حمایتی بشه و کردان هم عشقی که من نصب به آنان دارم را به من داشته باشند
کتاب من هنری از آخرین حاکم است و در کانال تلگرام پی دی اف آن را دریافت کنید اما این شعر برای جلد سوم که هنوز انتشار نشده نوشته خواهد شد، فعلا دو جلد این کتاب در دسترس است.
که کردی، کرامتست در جان و تن.