بازگشت پل شِفِر

پل شفر در غروبی سرد و خاموش
نشست و شد به دیوارش همآغوش
ز دنیا دل برید و ز مرامش
به آخرت رسید از قعر خاموش
زمان را میشمرد از ترس پایان
میان فکرهای خشک و ویران
دمادم در سکوتش ناله میکرد:
«چه سخت است این همه ادراکِ حیران!»
نه یاری، نه صدای مهربانی
فقط تکرار وهمی از جوانی
به مرگ اولش چون سایه افتاد
ندایی در درون جانش فریاد:
«کجا رفتند آن فخر و غرورت؟
کجاست اکنون دروغت، زور و بیداد؟»
و او گفتا: «کاش اصلاً نفهمیدم،
که فهمم بود، رنجم را کشیدم!»
خدا گفتش: «دوباره زنده گردی،
ولی با خوی زشتت آزمودم
فراموش است آنچه پیشتر بود
ولی در تو، همان دیوی که بودم»
قبولش کرد، شد کودک، نه طاغوت
به نام "علی"، نغمهای در سوت
به گردن، بند نافش گشته چون دار
نماد پاکی و بخشش، نه تابوت
به دنیا آمد از نو روح سابق
ولی این بار با چشمی منازع
نه آن کودک، نه آن مرد گنهکار
که در جانش، دو دنیا بود در کار
به هر جا رفت، با خود جنگ میکرد
ز باطن، حیلهگر اهریمنی سرد
یکی گفتش: «تو نوری در وجودی»
دگر گفتش: «تو آن پل شوم و نامرد!»
درونش شعله و یخ در نبردند
به هر گامی، دو راهیها سپردند
یکی سویِ حقیقت، سوی پاکی
دگر سو، وسوسههایش چو دَردند
ولی هر شب، صدایی نرم میگفت:
«اگر افتادی از رحمت، مشو خَفت
در این دنیا اگر بار دگر هست،
نباید بگذاری تاریکیات جُفت»
علی روزی در آیینه نظر کرد
نه آن کودک، نه آن جانیِ پر دَرد
نگاه او شبیه مردی آرام
که از طوفان دل بگذشت و شد مرد
دلش لرزید و اشکش پاک میگفت:
«من این بارم، رها از کینه و جُفت»
خدا لبخند ز
د، فرمود: «ای جان،
به راه آمدی، این بار بیسفت»
جلد اول و دوم انتشار شده ولی جلد سوم درحال نوشتن است،پی دی اف دو جلد را در کانال تلگرام دریافت کنید
