سحر پورحبیب خان – مادر قصه و صلح جهانی
سلام به همه کسانی که این نوشته را میخوانند.
قصهگویی من برای بچهها از دل روزهای سخت آغاز شد؛ روزهایی که جنگ، آسمان ایران عزیزمان را پر از نورهای ترسناک و صداهای مهیب کرده بود. هیچکس حال روحی خوبی نداشت، بهویژه بچهها که معنای آن صداها و نورها را نمیفهمیدند، اما ترس در چشمهایشان موج میزد.
آن روزها آرزو داشتم خانهام و دستهایم پناهگاهی باشد برای تمام دلهایی که میترسند. تصاویر کودکان شهید، قلبم را به آتش میکشید. شبها، وقتی دو دختر کوچکم خواب بودند، در سکوت و بیصدا گریه میکردم؛ گریهای که راه گلو را میبست و نفس کشیدن را سخت میکرد.
به خدا گفتم: «ای که مرا خواندهای، راه نشانم بده… در این شب تار، ماه نشانم بده.»
و انگار ندایی در دلم زمزمه کرد:
«قصه بگو… تو قصههای آرامشبخش زیادی بلدی. تنها صداست که میماند. تو میتوانی پیامآور صلح و دوستی باشی.»
همان لحظه جرقهای در دلم روشن شد. رسالتم را پیدا کردم: قصههای رایگان، کامل و کودکپسند برای آرام کردن دل بچهها قبل از خواب.
اولین قصه را با عشق در اینستاگرام منتشر کردم. موسیقی بیکلامی آرامبخش برای آغاز و پایانش انتخاب کردم تا ذهن کودک را آماده آرامش کند. چند روز بعد، پیامی از یک دوست که مدیر پرورشگاهی در مشهد بود دریافت کردم:
«شبها بعد از پخش قصه تو، همه بچههای پرورشگاه راحت میخوابند.»
اشک شوق در چشمانم حلقه زد.
مادران بسیاری به من گفتند: «مامان سحر، مادر قصه و صلح جهانی… بچههای ما با صدای تو آرام میخوابند، ادامه بده.» و این لقب، بزرگترین انگیزهام شد.
من قصههایم را به سبک قصهگوی بزرگ ایران، بانوی ملی و الگوی دوستداشتنی کودکیام، بانو مریم نشیبا ادامه میدهم. همانطور که قصههای قدیمی بدون نور آبی گوشی، ذهن ما را پر از تصویرسازیهای خلاقانه میکرد، من هم میخواهم نسل جدید، شبها با تخیل و آرامش بخوابد، نه با خشونت و استرس ناشی از محتوای دیجیتال.
این قصهها فقط کلمات نیستند؛ درمانیاند برای دلهای کوچک بیقرار. من ایمان دارم قصه میتواند جای دارو را بگیرد… اگر با عشق گفته شود.
به امید روزی که هیچ کودکی با ترس نخوابد و صلح و آرامش در جهان حکمفرما شود.
قصهگوی کودک و نوجوان