ویرگول
ورودثبت نام
مامان سحر – قصه‌گوی بچه‌ها
مامان سحر – قصه‌گوی بچه‌ها> 🎧 قصه‌هایی برای آرامش شبانه‌ی کوچولوها برگرفته از داستان‌های اصیل ایرانی 📚 با الهام از سبک بانو مریم نشیبا 🎀 کاملاً رایگان 🩵 لینک همه‌ی کانال‌هام: https://zil.ink/ghese-mamansahar
مامان سحر – قصه‌گوی بچه‌ها
مامان سحر – قصه‌گوی بچه‌ها
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

قصه صوتی کودکانه رایگان۱

📖 قصه‌ی نلین و درِ قهرمانی

روایتی برای کودکی که عاشق اسکیت و صورتی‌ست ولی با غذا و مشق قهره!

نلین دختر هشت‌ساله‌ی لاغر و قدبلندی بود با موهای فرفری سیاه، چشمای مشکیِ درشت، و یه دل کوچولوی پر از رویا.
اون عاشق اسکیت صورتی‌ش بود، لباس پرنسسی صورتی‌ش، و رنگ صورتیِ همه‌چیز!
ولی یه مشکلی داشت... نلین از گوشت خوشش نمی‌اومد. همیشه گوشت‌های غذا رو جدا می‌کرد و با بی‌میلی لب برنج می‌زد.
تازه، وقتی از مدرسه برمی‌گشت، مشقاشو هم هی عقب می‌نداخت. می‌گفت: «بعداً می‌نویسم...» و بعد می‌رفت تلویزیون نگاه کنه.

یه شب که نلین خسته روی مبل دراز کشیده بود، یه برنامه تلویزیونی شروع شد.
چیزی که دید، نفسشو بند آورد:
یه دختربچه با لباس صورتی، موهای فرفری، و اسکیت صورتی، توی یه استادیوم بزرگ اسکیت نمایشی می‌رفت.
روی صفحه نوشته بود: نلین قهرمان اسکیت جهان!

نلین چشم‌هاشو مالید.
قهرمان توی تلویزیون، درست شبیه خودش بود!

گزارشگر با هیجان پرسید: – «راز موفقیتت چیه؟!»

قهرمان لبخند زد و گفت: – «من از کوچیکی همیشه غذامو کامل می‌خوردم، حتی گوشت! چون قوی شدن پاها به گوشت نیاز داره.
و همیشه وقتی از مدرسه می‌اومدم، اول مشقامو خوش‌خط و با دقت می‌نوشتم. بعدش وقت داشتم کلی تمرین کنم!»

دل نلین لرزید… یه حسی شبیه گرما اومد تو دلش.

فردای اون روز، مامان نلین یه خورشت قیمه خوشمزه پخته بود.
نلین با دقت تکه‌های گوشت رو از قابلمه برداشت، با لبخند گذاشت روی برنج.
یه‌ذره غذا رو بو کرد و گفت: – «تا حالا دقت نکرده بودم... واقعاً بوش قشنگه!»

بعد از ناهار، بدون اینکه کسی چیزی بگه، کیفشو برداشت، دفترشو باز کرد و با خطی تمیز و مرتب همه‌ی مشق‌هاشو نوشت.
حتی یه نامه‌ی قشنگ با قلب‌های کوچیک کشید برای مربی اسکیتش.

اون شب خواب دید جلوی یه در بزرگ ایستاده.
درِ استادیوم اسکیت جهان، پر از نور، رنگین‌کمان، صدای تشویق!

اما جلوی در دو مرحله بود.
مرحله اول: یه بشقاب غذا با گوشت و سبزیجات.
مرحله دوم: کیف مدرسه، دفتر، مداد، و یک نامه‌ی خالی.

نلین بدون تردید اول غذاشو خورد، بعد مشقشو نوشت، و نامه‌اش رو با قلب کامل کرد.

در باز شد... جمعیت بلند شد و فریاد زد:
«نلین! نلین! قهرمان بااراده!»

و نلین، با اسکیت‌های صورتی، وارد زمین شد…
چرخید، پرواز کرد، و با دلش لبخند زد.

پایان 💖

۰
۰
مامان سحر – قصه‌گوی بچه‌ها
مامان سحر – قصه‌گوی بچه‌ها
> 🎧 قصه‌هایی برای آرامش شبانه‌ی کوچولوها برگرفته از داستان‌های اصیل ایرانی 📚 با الهام از سبک بانو مریم نشیبا 🎀 کاملاً رایگان 🩵 لینک همه‌ی کانال‌هام: https://zil.ink/ghese-mamansahar
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید