ویرگول
ورودثبت نام
قیامت
قیامت
خواندن ۴۰ دقیقه·۲ سال پیش

علی اکبر خانجانی

استاد علی اکبر خانجانی
استاد علی اکبر خانجانی

زندگی نامه ماوراء طبیعی من:

***استاد علی اکبرخانجانی؛مولف بیش از 180جلد کتاب ومقاله وسخنرانی ***
مقدمه :

  • این کتاب پر دغدغه ترین اثری است که نگاشته ام . دغدغۀ این امر که مبادا از روی خود بینی و عُجب و خود ستائی باشد. ولی بهرحال با هزار ترس و لرز عرفانی به نگارش آمده است تا در عصر الحاد و انکار حقایق ماورای طبیعی ، بیانگر و سند موّثقی باشد بر این حقیقت که در هزارۀ سوّم و در عصر غوغای کفر و انکار نیز می توان دستی در عالم غیب داشت و حکمت ازلی را دریافت و هنوز مدرن بود و اهل علم . و اینکه سندی بر حقّانیت مکاشفات عرفانی قدما و معجزات و کرامات انبیاء و اولیای خدا در قرون و اعصار پیشین باشد . و اینکه در آخر الزمان نیز می توان اهل علوم لدّنی و اسرار غیبی بود . و اینکه عرفان اسلامی یک خرافۀ ادبی و یا شاهکار هنری نیست بلکه یک واقعیّت همه جایی است . و اینکه در عصر ختم نبوّت و غیبت امام ، اتّفاقاً رحمت و کرامت خداوند بر بندگانش به مراتب بیشتر است و انسان مدرن بخود وانهاده و مطرود حق نیست . گوشه ای از تجربیات ماورای طبیعی زندگی خود را عرضه نمودم تا نور امیدی باشد برای انسان مدفون شده در مادیّت تن و اندیشه های الحادی که لباس علم و مدرنیزم بر تن نموده است و نیز حجّتی باشد برای درک جدّی تر سائر آثارم که کلّ عمرم را بر آن نهاده ام و سی سال تمام شبانه روز در آن غرق گشته و استخوان ذوب نموده ام . و نیز نشانه ای باشد بر این ادّعا که جوینده یابنده است و هر که نیافت براستی و جداً جستجو نکرد . هرچند که انتشار عمومی این اثر بی شک دریایی اتّهام ناحق را برایم به ارمغان می آورد ولی ارزش این خطر را دارد چرا که من لحظه ای از عمرم را بدون خطر و قمار عشق نبوده ام . اگر این اثر ذرّه ای بر ایمان حتّی یک نفر به خدا و انبیاء و اولیاء و عرفا بیفزاید ارزش تهمت ها را دارد و نیز عداوتها را و حسادتها را و طرد و لعن و ارتدادها را .باز هم می گویم که نه ادّعای پیامبری دارم و نه ناجیگری و قطب گری و امامت و حتّی نائب امامت و نائبِ نائبِ نائبِ امامت . بنده ای بودم کافر و سرگردان و بیکس و حقیر و فقیر که پروردگارم از سر لطف و کرمش بر من نظری فرمود و مرا از ضلالت بسوی روشنائی کشانید . و با اینحال هنوز هم چه بسیار کفرانها و جهالتها و حیرتها و ضلالتها در جان دارم و به امید رحمت و لطف برترش بسر می برم .و نیز پیدایش دریائی از ابهامات و اتهامات در رابطه با بنده ، علت دیگر نگارش این زندگینامه است . احساس کردم اگر این کتاب را ننویسم کل زندگی و مجموعه آثارم در هاله ای از ابهام و تحریف دوست و دشمن مدفون می شود . و چه بسا تلاش تمام عمرم در جهت احیای دین و معنویت و عقلانیت به نتیجه ای معکوس منتهی شود .و نهایتاً در حضور خدا و خلق او شهادت می دهم به وحدانیت خالق بی همتا و رسالت همه انبیاء و اولیای حقه و کمال نبوت محمدی و امامت علوی که امروزه در نبوت عیسی مسیح (ع) بعنوان پیامبر زنده و امامت محمد بن حسن عسکری(ع) به عنوان امام زنده متبلور است .و نیز اینکه همه آثارم در همه سطور و صفحات جز در خدمت معرفی مؤمن زنده و پیامبر و امام زنده نبوده است و مجموعه آثارم در یک کلام اگر یک دستگاه فلسفی محسوب شود چیزی جز فلسفه امامت نیست .بنابراین اگر هر مسلک و ایده دیگری از آثارم استنباط شود باطل است والسلام – علی اکبر خانجانی پاییز1386


"خداوند مرا از شجره ای که عشّاق علی (ع) بودند بدنیا آورد . نام من علی اکبر است و پدرم حسین فرزند حسین است چرا که در شکم مادرش ، پدر را از دست داد . همانطور که من در گهواره پدرم را از دست دادم . هر دوی آنان جوانمردانی عیّار و حامی حقوق خلایق بودند و چریکهائی مسلّح که برای احقاق حقّ مظلومان سر به کوه نهادند . پدربزرگم جانش را در این راه از دست داد . و پدرم زندانی کشید و پس از آزادی از زندان عاشق مادرم شد و بعد ازحدود سه سال زندگی زناشوئی در سن 26 سالگی در غربت و تنهائی کامل بواسطه فشارهای عصبی و قلبی از دنیا رفت که البته این عاقبت اکثر عشاق در حیات دنیا می باشد . پدر او نیز در همین سن مسموم شد و از دنیا رفت . از غربت و بیکسی پدرم همین بس که با اینکه او یک شیعۀ عاشق علی بود ولی به امر ناپدری اش در قبرستان بهائی دفن شد و زنش با اینکه مسلمان بود از این امر ممانعت نکرد ، همچون مادرش که مسلمان بود و زن مردی بهائی شده بود و شهامت نداشت که جسد پسرش را در قبرستان مسلمانان به خاک سپارد . پدر پدر بزرگم علی اکبر نام داشت او پسر خان جان بود و بدینگونه فامیل ما خانجانی شد . خان جان یک درویش آواره و مقیم کوهها و بیقوله ها بود که از کلیه املاک پدریش در شهر سمنان دست کشید و از شهر سمنان هجرت کرده و با همسر و فرزندانش به ارتفاعات خالی از سکنه ای به نام دازگاره پناه برده بود .
نام پسرانش عبارت بود از : علی اکبر، علی ، عوض علی ، حسین ، محمد ولی و میرزا . از نام فرزندانش می توان عشق او را به علی دریافت . و سه تا دختر به نامهای فاطمه زهرا ، گلبهار و لیلی داشت . عشق خان جان به ظهور امام زمان موجب شد که برخی ازفرزندانش به نهضت باب ملحق شده و بابی شوند. و مابقی به این نهضت ملحق نشدند و همچنان درویش باقی ماندند و من از نسل فرزندش علی اکبر هستم . عموی من هم علی اکبر نام داشت که به ادامۀ نهضت میرزا کوچک خان جنگلی پیوست و از بیست سالگی بعنوان چریکی مسلّح در کوهها می زیست و با ارتش رضا شاه در جنگ بود تا اینکه بهمراه گروهش محاصره شده و کشته شد . و نام او را بر من نهادند . علی اکبر جوانی پاک و عیّار و عاشق و مؤمن بود و در ادامۀ نهضت متلاشی شدۀ جنگل مقاومت نمود و جانش را از دست داد . بدین ترتیب من از شجره ای درویش و چریک و شهید و جوانمرگ و ناکام هستم و به لحاظ تاریخی از قلب قلاع حسن صباح آمده ام . دازگاره که محل اقامت پنهان اجداد من و زادگاه من نیز می باشد یکی از قلعه های حسن صباح محسوب می شود که هنوز هم خرابه ها و غارهایش دیده می شود . بنابراین من از تخم و ذات نهضت امامیّه هستم و در عطش ظهور ناجی موعود بدنیا آمدم . من از شجرۀ غریبان و از اعماق شام غریبان پا به عالم وجود نهادم . کان زمانی که پدر از بیکسی در کشید آغوش مادر با فریبزعالم نیستی که بودم خویشتن سرنگون گشتم به وادی غریباین نخستین شعری بود که در نوجوانی سروده بودم .","به دنیا آمدنم – کودکی من – آغاز سیر خود در خودچون به دنیا آمدم خانوادۀ ما عزادار عمویم علی اکبر بود که شهیدی بی گور و کفن بود . پدرم نیز چند ماه بعد از بیوفائی عزیزانش و زمانه دق کرد و مرد . پس من در چنین شرایطی بدنیا آمدم و کودکی ام را گذرانیدم .
از بدو تولّد دل درد شدیدی داشتم و بلاوقفه می گریستم و پستان مادرم را به دهان نمی گرفتم . و هیچکس از ضجّۀ من آرامش نداشت . تا اینکه در دو سالگی مردم . جسدم را به سمنان به نزد پزشکی قانونی بردند و مرا جواب کرده برگردانیدند به سنگسر تا دفن کنند . ولی مادربزرگ مادری ام که زن حکیمه و درویشی بود مرا لخت کرد و در آب کاسنی چند روز خوابانید . دو روز بعد از حالت اغماء بیرون آمدم و زندگی از سر گرفتم . ولی تا حدود بیست سالگی بلا وقفه دل درد داشتم . و درد بخشی لاینفک از روزمرۀ من بود . بدینگونه من با درد بدنیا آمدم و تمام کودکی و نوجوانی ام را با درد زیستم .اموال میراثی ما را اطرافیان به کمک یکدیگر بالا کشیدند و لذا ما در فقر مطلق بهمراه یک خواهر و مادرم زندگی کردیم. مادرم شبانه روز کار کرد و ما را بزرگ نمود .
ما همواره در آرزوی یک شکم نان سیر بودیم . با اینحال مادرم نیمی از درآمد و آذوقۀ ما را به فقرا و یتیمان دیگر میداد که همسایۀ ما بودند . در منزل ما هرگز سفره ای پهن نمی شد الا اینکه نیمی از آن به فقراء داده می شد . مادرم پس از مرگ پدرم تا آخر عمر تنها زیست و برای ما پدری کرد و خوب ما را تربیت نمود . یکبار که قطعه نانی بدون اجازه خورده بودم موجب شد که از دست مادرم آنقدر کتک بخورم که از باسن من خون براه افتاد . مادر ما فقط چند روزی به مکتب رفته و الفباء را می دانست و همان را در چند سالگی به من آموخت . او شبانه روز در حال گلیم بافی مناجات می کرد و با صدای بلند اشعار باباطاهر می خواند .
لذا ذکر الهی از کودکی به مثابۀ لالائی ما بود . مادربزرگ حکیمۀ من نیز عمری زخم معده داشت و هر روز خون استفراغ می کرد . شیر تنها درمان معده اش بود ولی هزینۀ تهیۀ آن ممکن نبود .همۀ ما گرسنه بودیم و بنابراین ماه رمضان بهترین ماه سال محسوب می شد زیرا گرسنگی ما به حساب رضای خدا بود و معنا و حقّی می یافت . پنج سالم بود و ماه رمضان و شبهای قدر بود و من در انتظار سحری بودم و زیر کرسی غلت می زدم که خوابی دیدم . دیدم که بهمراه همۀ اعضای خانه مان برای افطاری به خانۀ خدا دعوت شده بودیم و به خانه اش رفتیم . خدا که مردی کامل و قد بلند با سری تاس بود و پیرهن سفید آستین کوتاهی بر تن داشت با یک سینی چای به پذیرائی ما آمد . مادربزرگم به بهانۀ زخم معده چای را برنداشت . مادر و خواهرم که آدمهای بسیار خجالتی و تعارفی بودند نیز از برداشتن چای ابا کردند . ولی من چای را برداشتم و نوشیدم .
هیچ قندی بهمراه آن نبود و در واقع مثل شراب یا شربتی بود . این چای از تریاک هم تلخ تر بود و از فرط تلخی از خواب پریدم . این تلخی را در تمام عمرم در زیر زبانم احساس می کنم . با حالتی پریشان از خواب پریدم و دیدم که مادر و مادربزرگم برای سحری بیدار شده اند . بوی کوکوی سبزی تمام خانه را برداشته بود. مادربزرگم فهمید که خوابی دیده ام . ماجرای خواب را تعریف کردم و مادربزرگم تا ساعتها گریه کرد. و من علّت گریه اش را پرسیدم بمن نمی گفت تا اینکه روزی بمن گفت که آنچه که خدا به تو داده و نوشیده ای«جام بلا» بوده است . من همان موقع هم معنای جام بلا را می دانستم زیرا شنیده بودم که خداوند به همۀ امامان و اولیای خود جام بلا می نوشاند . ولی من نفهمیدم که چرا به من این جام را نوشانیده است . فهم این واقعه برای من سالها بطول انجامید. با نوشیدن این جام برای تمام عمر خواب از سرم پرید و من هرگز شبها خوابم نمی برد تا به امروز وامشب . با نوشیدن این جام ذات من دگرگون شده بود . بعنوان یک بچّه مطلقاً میل به بازی کردن در من نابود شده بود . از همان کودکی چشم دل من به حقیقت باز شد و حبّ دنیا در دلم مرد و آرزوهای دنیوی در من پوچ شدند .
من در تمام دوران کودکی هرگز با کسی بازی نکردم ولی گهگاهی با خودم ساعتها مشغول می شدم و احساس می کردم که کسی با من بازی می کند و من هم با او حرف می زدم و گهگاه مادرم فکر می کرد هذیان می گویم . مادرم مرا از خانه بیرون می کرد تا در کوچه با بچّه ها بازی کنم ولی من از دیوار خانه وارد خانه می شدم و باز مادرم مرا تنبیه می کرد تا به بیرون بروم و بازی کنم تا او هم با خیال راحت به کارش برسد . من در خانه هیچ مزاحمتی برای او نداشتم و در کارهای خانه کمکش می کردم .بعد از نوشیدن آن جام بلا هر شب که هنگام خواب فرا می رسید و مادرم چراغ را خاموش می کرد عذاب من شروع می شد زیرا تا چشم بر هم می نهادم در قلب تاریکی شمعی را از راه دور می دیدم که می سوخت و بتدریج به من نزدیک می شد .
من از تماشای سوختن این شمع احساس ذوب شدن در درونم می کردم . این شمع به من نزدیکتر می شد و بر سینه ام وارد می شد و در دلم قرار می گرفت و من از خواب می پریدم و پس از ساعتی غلت زدن باز به محض بخواب رفتن همین صحنه تکرار می شد تا اینکه بالاخره آموختم که از بخواب رفتن بگذرم و تا صبح در زیر لحاف بیدار بمانم و ذکر بگویم . بهرحال این شمع آنقدر بر سینه ام وارد شد تا در آنجا قرار گرفت و من به آن انس گرفتم همانطور که با بیخوابی انس کردم . سالها بعد در بزرگسالی روزی قرآن را می خواندم تا به این آیه رسیدم و تعبیر خواب دوران کودکی ام را دانستم :«خداوند هر که را که بخواهد از نزد خودش هدایت کند در دلش نوری قرار می دهد تا بواسطه آن نور بتواند راه او را بیابد .»
با این خوابی که دیدم گوئی هزار سال رشد کرده بودم . از جمله اینکه در همان سنّ پنج سالگی به بلوغ جنسی رسیدم و عاشق شدم ، عاشق یک دختر حدود بیست ساله بنام جوهر که در همسایگی ِ ما می زیست. همواره در انتظار بودم که او را ببینم یا به خانۀ ما بیاید . او گهگاهی به خانۀ ما می آمد و مرا در آغوش می گرفت و نوازش می کرد . این دختر که یک زیبائی ِ افسانه ای و سیمائی مینیاتوری داشت بناگاه خنّاق گرفت و در یک زمستان برفی از دنیا رفت و جوانمرگ شد و داغش در تمام عمر در دلم باقی ماند . از همان کودکی مردمان را بدبخت وجاهل و بی ایمان و درمانده می دیدم و میل به خدمت و بیداری و نجات مردم در من غوغا می کرد و همواره در فکر بودم که برای مردم چه می توان کرد که از این وضع نجات یابند . به یقین درک می کردم که علّت بدبختی ِ مردم چیزی جز جهل و کفر آنان نیست . همواره احساس می کردم که مردم در خواب هستند و باید بیدارشان کرد . تا یادم نرفته بگویم که آن خدائی که در پنج سالگی در خواب دیده بودم در سنّ چهل سالگی به یادش آوردم و در بیداری دیدم و آن کسی جز خودم نبود که به ناگاه در مقابل آئینه به یادش آوردم . در چهل سالگی بودم که در پنج سالگی بخواب خودم آمده بودم و خود را جام بلا نوشانیده بودم .
ولی من در خوابم می دانستم که او خود خداست که ما را دعوت کرده است . بهر حال این خواب کلّ سرنوشت مرا رقم زد و مسیر زندگی مرا تعیین کرد و هویّت و روحیّاتِ مرا پدید آورد و آن شراب جوهره و بستر و موتور حرکتِ معنوی من گردید . من از کودکی حقیقت را در هر شرایط و انسانی درک می کردم و راست را از دروغ می شناختم . عشق و عبودیّت و عصمت و حق پرستی و خدمت به مردم وراثتِ خانوادۀ ما بود و من از سمت پدر و مادرم از این ارزشها برخوردار بودم و با نوشیدن آن شراب قدسی در عالم خواب این ارزشها در خونم جاری گردید و هویّتِ ذاتی ِ من شد . از همان کودکی تنهائی و انزوا بهترین لحظات من بود و در آن از فرط لذّت غرق بودم و شاهد جهانی برتر بودم و در آن جهان به هر چه که می خواستم دست می یافتم .
با اینکه زادگاه واقعی من سنگسر بود ولی من زادگاه روحانی ِ خودم را دازگاره می دانستم که ییلاقی بیقوله و تابستانی بود و می توانستم تابستانها به آنجا بروم و در نزد فامیل مشغول چوپانی شوم . در چوپانی احساس رهائی می کردم و لذا علیرغم میل مادرم هر تابستان به دازگاره می رفتم . با اینکه در آنجا جز بی مهری و استثمار و گرسنگی مضاعف و خشونت در انتظارم نبود و می بایستی در آن سنّ کم از صبح سحر تا شام تک و تنها در کوهها چوپانی می کردم ولی به این کار عشقی عجیب داشتم . با اینکه کودکی بیش نبودم در چوپانی مهارت مخصوصی داشتم که همۀ چوپانهای پیر را به حیرت می انداخت . من در آن سن می توانستم یک گلۀ صد تائی از گوسفند را چوپانی کنم .
من چوپان مفت و مجّانی و افتخاری فامیل بودم . و چه بسا با کفشی پاره که کف نداشت در کوهها و ارتفاعات می دویدم و آنها حتّی هزینۀ کفش مرا هم نمی دادند .من که روزی لااقل پانزده ساعت چوپانی می کردم در ارتفاعات از تشنگی و گرسنگی ضعف داشتم و ساقۀ کنگر می جویدم که گیاهی روغنی بود . روزی نا خواسته از آنها خواستم که مقداری نان در کوله پشتی ام بگذارند تا گرسنه نباشم و آنها مقداری نان سوخته ای را که معمولاً جلوی سگ می انداختند بمن دادند . و من آن قرص نان سوخته را جلوی خودشان مثل قطعه سنگی در آسمان به پرواز درآوردم و دیگر چنین طلبی نکردم . من با آنها در زیر یک سقف می خوابیدم زیرا اتاق اضافی نداشتند . آنها غذای خوب و شب چره و میوه و کباب را خودشان می خوردند و آنقدر صبر می کردند تا من بخوابم تا بتوانند بخورند . در حالیکه بمن قطعه نانی خشک و کپک زده با کمی ماست می دادند . و من که از بوی پلو ته چین می فهمیدم که در انتظار خواب من هستند فوراً شام می خوردم و به زیر لحاف می رفتم و سرم را هم زیر لحاف می کردم تا آنها بتوانند با خیال راحت غذایشان را بخورند . این برنامۀ هر شب بود و من کار خود را خوب بلد بودم و خرّ و پف می کردم . تنها احساس من فقط دلسوزی بحال آنها بود که آنقدر در حال خوردن زجر می کشیدند و نگران من بودند که مبادا بیدار باشم . آنها گاهی مرا صدا می زدند تا امتحان کنند که بیدارم یا خواب ، و من خودم را به خواب می زدم . من برنامه ام را خوب آموخته بودم که چگونه در مقابل پلیدی ها و زشتی های دیگران چشم فرو بندم زیرا خجالت می کشیدم .
من همۀ آنها را دوست می داشتم و اصلاً کینه ای در دلم راه نمی یافت زیرا من خودم به ییلاق می آمدم و چوپانی را دوست داشتم . من آنها را آدمهای بسیار بدبخت واحمق و قابل ترحّم می دیدم . بارها از فرط ضعف تا سر حدّ مرگ بیمار می شدم و حتّی یک روز استراحت هم به من نمی دادند . اکنون که فکر می کنم در حیرتم که چرا ذرّه ای بغض و کینه در دلم پیدا نمی شد و تا چه حدّی برای گوسفندان آنان دلسوزی می کردم . برای اینکه با دلسوزی بیشتری برایشان چوپانی کنم بهار هر سال برّه ای را بنام من می کردند و می گفتند که این برّه را آخر تابستان با خودت به خانه ببر . ولی هرگز چنین برّه ای نصیب من نشد . و این برنامۀ هر ساله بود . دازگاره برای من مثل سرزمین موعود و معراج روح من بود . در آنجا با گیاهان و کوهها و چشمه ها رابطه ای عجیب داشتم و در ارتباط با طبیعت خداوند را می یافتم . دازگاره برای من عرصۀ ماورای طبیعت بود . وحقّ این ماوراء در چهل سالگی آشکار شد . از کودکی تا حدود دوازده سالگی هر سال تابستان چوپانی می کردم . تا اینکه به تهران به نزد مادربزرگ مادری و خاله ام رفتم تا ادامۀ تحصیل دهم .",
"حدود هفت سالم بود و در تابستان دازگاره مشغول چوپانی بودم که خبر اعدام یکی از جوانهای فامیل را از طریق روزنامه شنیدم که متّهم به قتل شده بود . برادر کوچک این فرد متّهم در دازگاره با من دوست بود که به گریه و زاری به نزدم آمد و این خبر را به من داد . و من دلم بسیار سوخت . آنها نیز خانواده ای فقیر بودند هر چند که در قیاس با ما ثروتمند محسوب می شدند . من به دوستم گفتم که : «خیال تو راحت باشد من کاری می کنم که برادرت اعدام نشود». من از آن لحظه بلا وقفه به درگاه خداوند دعا کردم و تبرئه و آزادی آن جوان اعدامی را درخواست می نمودم . آن دوستم این سخن مرا به خانواده اش و کلّ فامیل ما در دازگاره رسانید که موجب مسخره شدن من گردید . ولی اندکی بعد بطور معجزه آسا خبر آزادی و تبرئۀ آن جوان اعدامی در روزنامه اعلان شد و آن جوان هم به خانه اش بازگشت در حالیکه حکم اعدامش صادر شده بود . ","مادرم در سنّ شش سالگی مرا به نزد دائی ام که مقیم شیراز و کارمند شرکت نفت بود فرستاد تا به اصطلاح پیشرفت کنم و چه بسا در رفاه باشم و غذای خوب بخورم و شهری و متمدّن شوم . دائی من انسانی عجیب بود که هم اکنون نیز زنده است و با کلّ خانواده اش در کانادا زندگی می کند . او نیز تحت تأثیر مادر مؤمنش جوانی متشرع بود . او نیز در یتیمی بزرگ شده و با فقر و گرسنگی جوانی اش را سپری کرده بود و مرارتها کشیده بود . چون به سنّ بلوغ رسید به تهران رفت و با توصیه و حمایت یک فرد بهائی وارد شرکت نفت شد و از این طریق دین خود را نیز معامله کرد و بهائی شد و بعداً با ازدواج با یک خانوادۀ بهائی در شیراز راه بازگشت خود به اسلام را برای همیشه مسدود کرد . او باطناً کمترین علاقه ای به آئین و فرهنگ بهائی نداشت ولی هیچ چاره ای هم برای بازگشت نداشت . او در تمام عمرش باطنا ً مسلمان و ظاهراً بهائی بود و لذا در نفاق عظیمی جان کند و روز به روز دیوانه تر و رنجورتر می شد زیرا به دام خانوادۀ زنش افتاده بود . من به نزد او فرستاده شدم و در خانواده ای اینگونه دو سال زیستم و کلاس اوّل دبستان را آنجا گذراندم و سپس به زادگاهم سنگسر بازگشتم .
و.......
مطلب کامل را میتوانید از اینجا دانلود کنید:زندگی نامه ماوراءطبیعی من
راهنمای مطالعه آثار استاد علی اکبر خانجانی بهمراه فهرست کتابها :
توجه! شدیداًتوصیه می شود که این مجموعه آثار را بطور مکتوب مطالعه فرمائید. مطالعه پای میز رایانه ، مطالعه در معیت شیطان است و چه بسا به فهم واژگونه معارف منجر می شود. بدانید بمیزانی که این معارف عقلاً فهم شده و قلباً تصدیق و باور می شوند مشکلات درونی و برونی بتدریج بطرزی معجزه وار حل و فصل می گردند و فرد بر زندگیش احاطه می یابد و از جبرهای زمانه رها می گردد. هنوز هم سرلوحه حکمت ما اینست: تصدیق کنید تا نجات یابید! علی اکبر خانجانی

پیامی از استاد خانجانی به مناسبت انتشار مجموعه آثارشان

راهنمای مطالعه مجموعه آثار استاد خانجانی:

بسم اللّه النور

سلام و تبریک و شفاعت و نور محبت خداوند خالق بر همه انسانها در همه جای جهان خاصه بر شما عزیزان مخاطب مجموعه ای که پیش روی دارید حدیث نفس این بنده با خویشتن است و با خدای خویش و با نفس واحده همه انسانهای تاریخ تا به امروز و پایان جهان . در حال نگارش این آثار بنده هرگز به فکر انتشار آن نبوده ام زیرا این نجوای من در جستجوی خدای خویشتن است و در حقیقت جمله آثار بنده نامه های من به خداست و پاسخ خدا به من . این اواخر بعضی از دوستان در انتشار این مجموعه اصرار ورزیدند و بنده هم بدون هیچ چشم داشتی این مجموعه را تحویلشان دادم تا در اختیار مردم قرار بگیرند . بنابراین این مجموعه آثار بکرند و از هیچ سانسور قانون یا عرف و شرع نگذشته اند و لذا ملاحظه ای هم در میان نبوده است . بنابراین پرواضح است که هیچ فرد یا گروه خاصی مخاطب بنده نبوده است که قصد تکریم یا تحقیرش در کار بوده باشد بنده کل خداجوئی پنجاه ساله ام را نوشته و در اختیارتان قرار داده ام و در واقع کل زندگی ام را نگاشته ام و به امانت در نزد شما نهاده ام تا در حضور خداوند هر طور که می خواهید قضاوت کنید . اگر هر انسان عالم یا عامی زندگی خود را صادقانه بنویسد و در اختیار مردم قرار دهد هر انسانی مبدل به پله ای از نردبان تکامل برای سائرین خواهد بود و بشریت تبدیل به نردبانی بسوی خدا خواهد شد و هیچ انسانی خطاهای دیگران راتکرار نخواهد کرد و در اینصورت بشریت رشد و تعالی معجزه آسائی خواهد نمود . از درستی های من پیروی کنید و از خطاهایم عبرت گیرید . اگر از مطالعه این مجموعه به خیری رسیدید ما را هم دعا کنیدو اگر چیزی نیافتید ما را عفو فرمائید . این مجموعه آثار سرگذشت و آئینه ظاهر و باطن زندگی انسانی است که از کودکی تا به امروز به مدت پنجاه سال جز در راه خدا و رسیدن به او کار و بار و فکر و برنامه ای نداشته است و در این راه به آب و آتش زده و هر مذهب و مسلک و هر خانه و شهر و دیاری را زیر پا نهاده و تمام دنیایش را در این راه فداکرده است ولی بالاخره او را یافته است و لذا از تجارت خویش شادمان است . این مجموعه آثار را به رایگان در اختیار دوستان قرار داده ام تا رایگان در اختیار مردم قرار دهند بنابراین هر هزینه ای در این انتقال مربوط به ناشران و مراکز پخش است. عزیزان من هر که خالصانه خدا را جستجو کند حتماً خواهد یافت همانطور که خودش وعده نموده است که «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.» قرآن کریم – و هر که جستجو کرد مرا یافت مرا» حدیث قدسی . ای عزیزان من بپزهیزید از تقلید صوری از راه و روش من که حتی تقلید از انبیاء و امامان نیز باعث ضلالت است بلکه از رهاورد این سفر که معارف و حقایق و مکاشفات عرفانی در زندگی روزمره است بهره جوئید و این عناصر را در زندگی خود وارد کنید که در اینصورت چه بسا بسیار سریعتر و آسانتر از بنده به حق برسیدو از راهی که بواسطه اینجانب کشف شده و هموار گردیده است بهره جوئید بی آنکه یک هزارم از مشقاتی را که بنده داشته ام داشته باشید . پس ای عزیزان بجوئیدش که جز این جستجو ، به مقصد نمی رسد . و هیچکس در این جستجو پشیمان نشد . بهر طریقی که می توانید او را بجوئید و بسویش گامی بردارید که اینست توشه حیات آخرت . هر یک از حقایقی که در این مجموعه می یابید بمانند فرشته ایست که با سوار شدن بر بالهایش می توانید ره صد ساله خداجوئی را یک شبه طی کنید . بنده با دست خالی و بی هیچ یار و یاوری و از صفر آغاز کردم ولی شما اینک سرمایه ای لامتناهی در دست دارید که در اندک مدتی به یاری آن باید بتوانید حتی مرا هم پشت سر بگذارید . پس مبادا پندارید که شما هم قرار است این راهی را که من آمده ام از سر بگیرید و تکرار کنید هرگز چنین نیست. مراقب تقلید و تلقین های آگاه و ناخودآگاه و توهمات و همذات پنداریهای مالیخولیائی در خود باشید که نجوا و القای شیطان است. براستی که بقول رسول اکرم ص به تعداد انسانها بسوی خداوند راه وجود دارد فقط مراقب باشید که بر راههای دوزخی و برزخی و اسفل السافلینی وارد نشوید. و نیز از این وسوسه شیطان بر حذر باشید: وسوسه عارف شدن! که سلطان عارفان علی ع فرمود: هیچکس به قصد عارف شدن، عارف نشده است! ولی هر که درد آدمیت یافت و این درد زایمان او را به نعره و فغان از نفس خودش رساند به نور معرفت از بطن خودش متولد می گردد و این سرآغاز خلق جدید انسانی است و ورود به اصحاب اعراف و حلقه عارفان حق! و بدان که عارف شدن، آدم شدن است نه خدا شدن! بنده آنگونه که باید او را خالصانه جستجو نکردم و دوران جوانی ام را بسیار هدر دادم و جستجو گری خود را به دنیا و هوای نفس آلودم . شما از من عبرت بگیرید و از آغاز نوجوانی این جستجو را آغاز کنید و هر چه که از عمرتان بگذرد غل و زنجیرهای دنیا بیشتر می شود و این جستجو را سخت تر می سازد . هرچند هر گاه که آغاز کنید او بس مهربان و ره گشا است . او را بجوئید و در لحظه لحظه زندگیتان بجوئید و با زندگی بجوئید و نه در خارج از گود زندگی . او در زندگی است و خود زندگی است و لذا او را در جای دیگری نخواهید یافت . او را در خاک و آب و در خلوت و جمع ، در خواب و بیداری و زمین و آسمان جستجو کنید . او را بجوئید و دیدارش را در همین دنیا بخواهید که اینست صراط المستقیم . به شما قول شرف می دهم که قصد دیدارش کنید حتماً دیدارش خواهید کرد به همین آسانی . بنده جستجو کردم او را ولی او را نیافتم ولی این او بود که مرا یافت و آنگاه من او را یافتم و دیدار کردم . ای عزیزان به کمتر از دیدارش قانع مباشید که مبتلا به شرک و نفاق و بطالت و گمراهی می شوید . دین خالص یعنی دینی که دیدار جمالش را در همین دنیا طلب می کند . این تنها نیتی از دین است که هر شرکی را می زداید . ای عزیزان من او را جستجو کنید و به دیدارش بشتابید که او هم در انتظار دیدار شماست و بسیار بیشتر از شما مشتاق دیدار شماست این دیدار درب نجات دنیا و آخرت شماست . ای عزیزان من دین خدا را کمتر از این مگیرید که در شأن انسانیت شما نیست که اسلام دین معراج است و مسلمانی دین لقاء الله . به تجربه دریافتم که از مطالعه آثارم هر کسی بنوعی دچار خیر و برکات عظیم معنوی و روحانی و حتی دنیوی شده است .. این امر به اصرار و یاری دوستان، ما را بر آن داشت که از طریق اینترنت آثارم را در اختیار هموطنان قرار دهم . همین امر متقابلاً اشتیاق خوانندگان را تشدید نمود و برخی از همین خوانندگان دست اندرکار انتشار مجموعه آثارم بصورت لوح فشرده شدند . اگر نتایج حاصله از مطالعه این آثار بطور یقین بدستم نیامده بود هرگز راضی به انتشارشان نمی شدم زیرا می دانم که آثاری آتشین و تیز و تند و چه بسا بیرحمند و گوئی نتایج خیر حاصل از مطالعه این آثار هم اتفاقاً ناشی از این ویژه گی است . پس پیشنهاد می کنم که در مطالعه این آثار صبور بمانید و خود را از برکاتش محروم مسازید . هر چند که در حال مطالعه به بنده فحش می دهید و لعن می کنید ، بکنید هیچ عیبی ندارد چون شما را دوست می دارم ولی بخوانید و باز هم بخوانید و جسور و دلیر باشید و از سوختن و زیر و رو شدن مهراسید که هر چه خاصیت نیکوست از همین روست . عزیزان من قهر موجود در این قلم از غایت عشق به انسان و عزّت و خدایگونگی انسانی است که به فلاکت دچار شده است . آنچه که تحقیر شده است انسان نیست بلکه بدبختی ها و تاریکی ها و اجنه و شیاطین هستند که انسان امروز را به فلاکت کشیده اند . این جهل مدرن و دجالیتها مقدس نمایند که رسوا و باطل شده اند تا انسان نجات یابد . پس عزیزان من شیطان را مستمراً لعنت کنید و بخوانید و سعی کنید هر رساله ای را به تمام و کمال بخوانید و سپس همه این مجموعه را بخوانید زیرا گزارشی از یک سفر مادام العمر است پس این راه را تا به آخر طی کنید و نیمه کاره رها مکنید که دچار قضاوت ناحق و گمراهی شوید . این مجموعه آثار یک سفر نامه کامل از خود تا خداست . و همه ما خواه ناخواه مسافر قیامت و لقاء الله هستیم پس بگذار تا در تجلیات ناسوتی از او دیداری داشته باشیم تا در دیدار قیامت کبرایش مگوئیم :«ای کاش خاک می بودیم»و آنگاه خود را در آتش سرنگون سازیم . پس این یک نقشه راه است و گزارشی کامل از سفر دیدار خداست . از این نقشه بهره گیرید ضرر نمی کنید . بگذار اعتراف کنم هر چند که حمل بر خود ستائی ام باشد . که چنین سفرنامه کاملی به زبان زمینی و عامیانه از سفر سیر الی الله هرگز در تاریخ معرفت بشری سابقه نداشته است الا معراجنامه پیامبر اکرمص که از قلمرو فرهنگ مسلمانان خارج مانده است چه بسا به این دلیل که مطالعه اش را برای مسلمانان موجب کفر می پندارند . این اراده پروردگار مهربان بود که بنده همه مراحل سفرم را مرحله به مرحله در طی بیست سال بنگارم تا در اختیار شما قرار گیرد . و لذا شما به آسانی در مطالعه این آثار متوجه حالت جذبه و خلسه و مدهوشی فوق زمینی من خواهید بود . یعنی بنده اکثر این رساله هارا در حین سفر و پروازم نوشته ام و لذا مطالعه آنها اکثرآً برای خود بنده شگفت آور و بدیع بوده است . من نخستین کسی بوده ام که از مطالعه آثارم حیرت زده بوده و تعلیم یافته ام و وقایع سفر را به یاد آورده و تبدیل به معرفت ساخته ام . آنانکه برخی از این سفرنامه های عرفانی و روحانی برجا مانده از برخی عرفا را مطالعه کرده اند می دانند که فهمشان تا چه حدی ثقیل و محتاج قرنها تفسیر بوده است و تاکنون هنوز هم بجز انگشت شماری از آن سر در نمی آورند مثل ارداویرافنامه ، اسفار اربعه ، کمدی الهی دانته ، فتوحات مکیه ابن عربی و اسرار نامه روزبهان و مثنوی مولوی و منطق الطیر عطار و اپانیشادها و غزلیات حافظ که سراسر استعاره و ایهام و راز بافی و قصه پردازی است و به زبانی بغایت تخصصی که فقط برای فهم ادبی آن نیازمند عمری تحصیلات در رشته ادبیات و زبان و فلسفه و تفسیر و تاریخ هستیم . ما بس ساده نگاشته ایم و امید است که شما ساده نگیرید تا نهایتاً حق را به افسانه پردازان و اسطوره سازان و شاعران و قصه بافان ندهیم . پس به فهم و ادراک خود تردید مکنید و چون آسمان را به زمین آورده و ماورای طبیعت را در طبیعت نشان داده ایم انکار مکنید تا خداوند را دوباره به پشت بام آسمان بر نگردانید . ما در مجموعه آثارمان آشکارا دعوی کرده ایم که برای نخستین بار عرفان را از عرش به فرش آورده ایم و حکمت و معماهای فلسفی را امّی و عامیانه ساختیم و حقایق عرفی و شرعی را در معارف عرفانی نمایانده ایم و معارف قرآنی را در جهان مدرن تعین بخشیده ایم و عرفان عرف را تبیین کرده و در اختیار هر فرد عامی و امّی نهاده ایم . این همه از برکات حق بوده است پس این برکات و نعمات الهی را کفران مکنید و نقد کرامت الهی را به نسیه آسمانی فرافکنی ننمائید و خودتان را باور کنید و بیش از این دست از تحقیر روح خود بکشید شما صاحب روح خدا هستید و با چشم این روح می توانید خدا را دیدار کنید . این حق را باور کنید . تمام تلاش بنده در این مجموعه جز این خودباوری نبوده است . هر کجا که می سوزید این حقارتهاست که می سوزد پس بگذارید تا بسوزد تا بال پرواز بیابید و باور کنید که خدا با شما و در شماست و غیر شما نیست آنجا که ارزشی به چالش گرفته شده و پوچ شده است ارزشی نابتر از خراباتش سر بر آورده است . آنجا که یک باور مقدس بیهوده گردیده است باوری مقدس تر رخ نموده است . آنجا که خدای خیال و ذهن بی بنیادگشته است خدای زندگانی و جمال پیش روی نهاده شده است . بسیاری از مفاهیم و ارزشهائی که ابطالش عیان شده مدتهاست که در دل و جانمان بیهوده گردیده و ما بیهوده گی اش را به عرصه معرفت آورده ایم و حق ابطالش را بیان کرده ایم . ما هیچ حقی را پوچ نساخته ایم بلکه پوچی بسیاری از باطل های حق نما را آشکار کرده ایم . پس تاب تحمل این پوچی نهان را که عیان گردیده داشته باشید تا به ارزش حقیقی نائل آئید . به لحاظ اخلاقی و معنوی آنچه که درآثار ما روی نموده رسوائی ارزشهای منافقانه و ریائی است . آنچه که در آثارمان رسوا شده و خراباتش پدید آمده است نه ارزش و اخلاق و معنویت و مذهب و باورهای مقدس بلکه ارزش نمائی رسوا شده است و نفاق براندازی شده و بسیاری از تضادهای درون ، برون افکنی شده و لذا ثقل عظیم تاریخ معنا و مذهب و اخلاق به عرصه قیامت آمده است که « قیامت آنروزی است که نهان آدمی عیان می شود و سعادتمند کسی است که آنچه را که می بیند تصدیق کند و بخدا پناه برد و بدبخت کسی است که انکار می کند و بر دوزخ و عذاب الهی وارد می شود » قرآن کریم اینست که سرلوحه همه شعارهای ما در این مجموعه آثار اینست :تصدیق کنید تا نجات یابید ! پس چنین کنید تا نجات و رستگاری روح خود را به عینه تجربه و باور کنید . این مجموعه آثار گزارشی از دوزخ و برزخ و بهشت و رضوان الهی است گزارشات دوزخی مسلماً آتشین است تحملشان کنید تا از آن رها شوید . و گزارش برزخی هم پوچ کننده و در یک کلام پاک کننده است . ولی گزارشات بهشتی و رضوانی تماماً عاشقانه و مستی زاست و روح را به پرواز می آورد . بدون مطالعه دوزخ و برزخ قدرت ورود و درک معارف بهشتی را ندارید در خودشناسی دوزخی از دوزخ نفس پاک می شوید و در خودشناسی برزخی از برزخ نفس رها می شوید و آنگاه بر بهشت نفس وارد می شوید که در حضور پروردگارید . اگر مجموعه آثارم را بر حسب تاریخ تألیفشان مطالعه کنید این سه مرحله دوزخی و برزخی و بهشتی را در خواهید یافت . امیدوارم از آن جماعت نباشید که معما چو حل شد و آسان گردید به سهل و سهو و بازی و ریشخند گیرید و از آن بگذرید . این غایت جهل در قبال لطف و رحمت و محبت خداست . و رحمتی ماندگارتر و رهائی بخش تر از نور معرفت نیست که در دسترس باشد . در این مجموعه آثار تقریباً همه معماهای لاینحل و مفهوم ناشده تاریخ فلسفه و حکمت و عرفان و تصوف و امامت و نبوت و وحدت وجود به عامیانه ترین زبان و منطق ، رمزگشائی و تبیین شده است بی آنکه از عمق و قداست و اعتلای مفاهیم کاسته شده باشد این قدر را به عبث نگیرید و این رحمت و گشایش رایگان و بی مزد و منت را هدر ندهید و انکار مکنید که پشیمان خواهید شد . هزاران انسان سرگردان و بی هویت در مطالعه این آثار نجات یافته است و هزاران انسان بیمار جسمی و فکری و روانی بخودآمده و شفا یافته است و هزاران سالک دچار جهش روحانی گردیده است . امیدوارم شما هم از این جماعت باشید انشاءالله . در یک کلام مجموعه آثار ما چیزی جز «آخر الزمان شناسی» نیست و این به مثابه فرهنگ ظهور ناجی موعود و فرهنگ قیامت است و عین قیامت شناسی . این همان فرهنگ لقاءالله است . و آماده گی فکری و روانی و متعاقباً مادی و معنوی جهت ظهور است که اگر اهل و طالب باشی این ظهور و دیدار را قبل از ظهور موعود و جهانی درک خواهی کرد و در غیر اینصورت این امید و ایمان و نور معرفت و شوق حتی پس از مرگ همان نور هدایت و توشه آخرت شما خواهد بود و می دانیم که با قیامت همه اموات احیاء خواهند شد و با همان هویتی که از دنیا رفته اند با قیامت مواجه خواهند شد . پس این فرهنگ هرگز هدر رفتنی نیست بلکه تنها فکر و فرهنگ ماندگار و جاودانه است . این همان نور است . امر ناجی موعود و قیامت و آخرالزمان و ظهور امری مختص شیعه نیست و در همه مذاهب حقه حضور دارد ولی برای شیعه در رأس و محور همه اعتقاداتش قرار دارد . امروزه انسان بدون نور امید به این ظهور انسانی، تسلیم و تباه و هلاک شده و پوچ و بلکه مرده است به لحاظ روح . نور همان عرفان است و انسان بدون عرفان ، انسانی ظلمانی است . و عِرفان ما عرفان آخرالزمان و قیامت و لقاءالله است و عرفان الساعه است و عرفان هم اکنون است عرفان زندگی است عرفان عهد بوق نیست عرفان هزاره سوم است . عرفان واقعه است و عین واقعیت است و لذا عرفان شعر و شعار و استعاره و مثال و حکایت و اسطوره و ایهام و سمبل ها نیست . عرفان حق است حقی که عین واقعیت انسان امروز است . عرفان بمب و ایدز و اعتیاد است ، عرفان تکنولوژی و لیبرالیزم است ، عرفان جنون و خودکشی و جنایت است ، عرفان خفقان و ترور است ، عرفان انقلاب است ، عرفان انسان است و نه عرفان از ما بهتران و عرش نشینان ، عرفان خانه بدوشان است . عرفان ما ، عرفان دوزخیان و برزخیان هم هست و نه فقط آنان که سحرگاهان با ملائک باده مستانه می زنند . بلکه عرفان اکثریت بشری که شبانه روز خون دل می خورند و چرک و فساد و سقر می نوشند و آتش استفراغ می کنند . عرفان هروئینی ها و کراکی ها و همجنس بازان و بیماران اسکیزوفرنیا و ف و ا ح ش و دزدان و جانیان و زندانیان و مطرودین و تنهایان و کارتون خوابها و خودسوزان است . و این ویژگی عرفان آخرالزمان است که دوزخ آشکار شده است . و بخشی عظیم از این آثار ، عرفان اهل دوزخ است . برای عشق به حقیقت انسان و عطش نجات مردمان از این آتش ، دل به دوزخ زدیم و پانزده سال بعد که از آن سوی طبقه هفتمش سر بر آوردیم دیدیم که هیچ اثری از ما در این جهان باقی نمانده است . فهم و جان و تنی با هزاران جراحت و چرک و فساد باقی مانده از آثار دوزخ و خیانت دوزخیان . تک و تنها بیمار و بر آستانه فنا . جمع حیات و هستیم را بر تاق نیستی زدم تا از اسرار انسان با خبر شدم و اینست آن نبأ عظیم . پس این مجموعه آثار حاصل چنین سفری است و شاید پر هزینه ترین سفری باشد که کسی در این دوران بدان نائل آمده است که در پایان این سفر جز خدا برایش باقی نمانده است و خود خداوند شاهد حقیقی این آثار بدست بنده بوده است و اگر در جای جای این آثار خود را جز با خداوند روبرو نمی یابید احساسی کاملاً درست است . پس به همو پناه برید در این قیامت نامه تا از جمله سعادتمندان باشید . پس انکار مکنید هر آنچه را که در خود می یابید . این آثار همچون کاخ آئینه هاست که خود را در همه سو دیدار می کنید . انکار مکنید تا رستگار شوید . تصدیق کنید تا نجات یابید و مورد مغفرت و الطاف الهی قرار گیرید . به شرط اینکه فقط معارف و حقایق بهشتی و رضوانی را از خود نبینید و آن حقایق تلخ و سیاه دوزخی و برزخی و اسفل السافلینی را در سائر مردمان و دشمنان خود! که این نگاهی ابلیسی است و جز بر خسران و ضلالت و رسوائی نمی افزاید درست مثل خود قرآن! توصیه می‌کنیم برای مطالعه مجموعه آثار از این کتابها آغاز کنید: دایره معارف عرفانی، بارنداز حکمت، حق بودن، مجموعه مقالات عرفانی و پدیده شناسی‌ عرفانی. و توصیه آخر به شما عزیزان اینست که زکات معرفت را فراموش مکنید یعنی از معرفی و انتشار این آثار و معارف به دیگران دریغ مکنید که این یک وظیفه واجب الهی است که مهمترین میراث انبیای الهی برای ماست یعنی امر به معروف و نهی از منکر که متأسفانه به حساب فروع دین رفته است در حالیکه یکی از مهمترین شاخه های نبوت است که از اصول دین می باشد. برسانید تا برسید! «و اما نعمات پروردگارت را برای دیگران بازگو کن» قرآن کریم- و نعمتی برتر از نور معرفت و هدایت نیست! در اشاعه و توسعه حقیقت در میان مردمان است که حقیقت در دل و جانت اشاعه و توسعه می یابد و ریشه می دواند و قلبی می شود و تو را هدایت می کند. زیرا این معارف، برترین نور رحمت خدا در آخرالزمان است که به تو رسیده است پس این رحمت را به دیگران هم برسان و به دیگران رحم کن همانطور که خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار داده است.

«رحم کن تا رحم شوی» علی ع- والسلام علی‌اکبر خانجانی

لیست مجموعه کتابها به ترتیب تاریخ نگارش برای مطالعه:
برای دانلود یکجا تمامی آثارکلیک کنید

عنوان کتاب

ماهی سیاه کوچولو

آیا است، است؟

غزل هستی

غزل عشق

کتاب چیز ها

گزارش آخرین وضعیّت بشری

مبانی ریاضیات عرفانی

الممنوع

حق الیقین

قرآن السّاعه

عین الیقین

جانشین خدا

خلقت دوباره

مادیت آدمی

غزلی ز دگر سو

هزار لبّ لباب

حضور و فنا ناپذیری

کندوکاوی در اصول (جلد 1)

کندوکاوی در اصول (جلد 2)

کندوکاوی در اصول (جلد 3)

کندوکاوی در اصول (جلد 4)

کاتاچوو

پدیده شناسی ایمان

اینست انسان

من و تو

پایان (مارتین هایدگر)

چه باید کرد

فلسفه ارتباطات

فلسفه غرایز

فلسفه وجودی زن

فلسفه زمان

حقیقت چیست؟

تراژدی کافی نیست

معمای آزادی

شناخت شناسی

هستی بایستی

الحاقّه

خداشناسی اجتماعی

محاق

درد خدا

خاطرات حواس

من – تو – او

معماهای عرفانی

اَبَر انسان

افسانه پسامدرنیزم

شوکران حقیقت

خداشناسی طبیعی

دعای عرفه آخرالزمان

امامیه و مذهب اسماعیلیه

حکمت ازلی و فلسفه آخرالزّمان

رجعت شریعتی

سر واژه

یگانه

فلسفه جهانی دین

فرهنگ خانجانی

مالیخولیای پزشکی (فلسفه طب)

علم ، فلسفه ، عرفان ، تأویل

فلسفه وجودی مرد

فلسفه عرفان درمانی

خداشناسی عرفانی

مبانی خودشناسی عرفانی

تاریخچه انقلاب ایرانی

حق بودن

ن والقلم (معرفت شناسی قرآنی)

سرالاسرار

حق و باطل

نظر بازی ما

فلسفه اندیشه گری بشر

مصاحبه ای با آدمها

شبی با خدا

پدیده شناسی ذهن

انسان کامل جلد 1

شیعه شناسی

فلسفه انقلاب

پدیده شناسی قرآنی

فلسفه آدم و حوا

فلسفه اعتیاد

مقالات عرفانی (من و حوا)

ناگفته ها و نا شنیده های عصر ما

امام زمان کیست؟

انسان کامل جلد 2

حکمت نوری

معنا شناسی

خداشناسی ربوبی

اسرار صلاة

رساله نجات

قرآن فارسی

پدیده شناسی عرفانی

عبادت صدیقین

چلچراغ معرفت

سرگذشت روح من

بارانداز حکمت

چشم خدا

عشق شناسی

عرفان چشم و گوش و زبان

حقوق عرفانی

پدیده شناسی هویت انسانی

مدینه فاضله اسلامی

سیر و سلوک عرفانی

پدیده شناسی گناه

پدیده شناسی توحیدی

متافیزیک زندگی

شهادت نامه

نقد اندیشه مطلق

مراد و مرید

نامه های عرفانی (دفتر اول)

نامه های عرفانی (دفتر دوم)

نامه های عرفانی (دفتر سوم)

یکبار دگر محمد(ص)

انوار حکمت نبوی

حکمت امامیه

مبانی هستی شناسی عرفانی

اشراقات دازگاره

شطحیات

تأویل ترجمه فارسی دعای سحر

اسمای الهی

محبت نامه

توحید عملی

نیستی شناسی

چنین گوید پیر مغان

معنای بسم الله الرحمن الرحیم

زمینه مردم شناسی عرفانی

مبانی روانشناسی عرفانی

آفرینش عرفانی

اخلاق عرفانی

عرفان تاریخ

متافیزیک قرآنی

جوشن کبیر

مذهب اصالت عشق(جلد 1)

مذهب اصالت عشق(جلد 2)

مذهب اصالت عشق(جلد 3)

مذهب اصالت عشق(جلد 4)

مذهب اصالت عشق(جلد 5)

مذهب اصالت عشق(جلد 6)

مذهب اصالت عشق(جلد 7)

مذهب اصالت عشق(جلد 8)

علی نامه

مهدی نامه

مذهب اصالت عشق

از خود تا خود آ

قیامت نامه

ذکر

کلمه الله

حکمت حکومت

فقط خود خودت را بپرست

معاد

فریاد زن

عقل الهی

سرّ ایمان

معرفت شناسی قرآنی

خضر نامه

بود و نبود

مبانی عرفان عملی

راز دَهر

خداشناسی امامیه (جلد 1)

خداشناسی امامیه (جلد 2)

خداشناسی امامیه (جلد 3)

خداشناسی امامیه (جلد4)

خداشناسی امامیه (جلد 5)

خداشناسی امامیه (جلد 6)

خداشناسی امامیه (جلد 7)

حدیث وجود

دیالکتیک ِ دیالکتیک

دائره المشارق والمغارب ربوبی

زندگی ماوراء طبیعی من

علم رحمت مطلقه

آخرالزمان خانواده

ارض ملکوت و فرج امام زمان (عج)

در جستجوی عقل

مبانی عرفان امامیه

شیطان شناسی

فطرت خدا و فطرت بشر

دائره المعارف عرفانی (جلد 1)

دائره المعارف عرفانی (جلد 2)

دائره المعارف عرفانی (جلد 3)

دائره المعارف عرفانی (جلد 4)

دائره المعارف عرفانی (جلد 5)

دائره المعارف عرفانی (جلد 6)

نزول و عروج روح در خلق جدید آخرالزمان قسمت 1

نزول و عروج روح در خلق جدید آخرالزمان قسمت 2

مجموعه مقالات آخرالزمانی

و سخنرانی ها 33 جلسه

علی اکبر خانجانیاستادخانجانیاستادعلی اکبرخانجانیعرفانمنصور حلاج
مجموعه آثار استاد علی اکبر خانجانی،بیش از 171جلد کتاب با موضوعات:خودشناسی،غزلیات،اشعار،عرفان، عرفان عملی، آفرینش انسان و جهان، تکامل ، نزول و عروج روح
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید