هیچوقت دقیقا نفهمیدم چی شد که من و محتوا مسیرمون به همدیگه خورد.از اونجا که من کتاب خوندن رو عاشقانه دوست داشتم و دلم میخواست خودمم یه چیزایی بنویسم؟یا از اونجا که پیج کسبوکارم دست خودم بود و آدما هی برای کپشنهام بهم بازخورد مثبت میدادن ؟یا از اونجا که احساس میکردم یه حفرهای توی کارم هست و این شیوهای که من دارم انجام میدم اصولی و درست نیست؟
به هر حال از یه جایی به بعد افتادم دنبال سرچ کردن و تلاش برای تقویت مهارت تولید محتوام.اینکه چه چیزایی توی مسیر دیدم و چه کوششهای نافرجامی داشتم که بحث الانم نیست،ولی در نهایت،خیلی اتفاقی و به واسطهی اینستاگرام،رسیدم به پیج باشگاه محتوا.دقیقا ثبت نام دوره دوازهم داشت شروع میشد و وسوسهاش افتاد به سرم..
ولی برای ثبت نام توی باشگاه یکی دو تا مانع فکری داشتم.اولین مانع این بود که به تبلیغات دورهها حسابی بیاعتماد شدهبودم.بالاخره پکیجفروشی ترند درامدزای این روزهاست و همه هم با ادعای پشتیبانی دوره و حضور تسهیلگر میان سراغ آدم؛صدالبته الان که این متنو مینویسم دارم فکر میکنم چقدر این تصور در شان باشگاه محتوا نبود.
دومین مانعم این بود که باید یه متن پونصد کلمهای میفرستادم و یه مصاحبه انجام میدادم.از یه طرف دلم میخواست توی این چالش شرکت کنم و از طرف دیگه با خودم میگفتم تا حالا شده یه متن طولانی بنویسی و دلت بخواد به کسی نشون بدی؟فکر کنم اینجای کار خیلی روی مشغلهی مامان و بابای باشگاه حساب باز کردم.پیش خودم گفتم نهایتش یه دور بین بقیه متنها میخونن و حذفش میکنن دیگه؛حالا کی یادش میمونه یه پریسا نامی یه چیزی فرستاده بود که خوب هم نبود؟حقیقتا که آدمیزاد نشخوارهای فکری عجیبی داره.
نتیجه این شد که من بین پذیرفته شدگان شبانه بودم؛به این معنی که توی رتبههای اول نبودم،ولی میتونستم شهریه رو طی سه قسط پرداخت کنم. عالی نبود،ولی خب بد هم نبود.
اولین مواجهه من با شروع دوره،عضو شدن توی یه تعدادی گروه و کانال تلگرام بود؛که اگه بخوام خیلی صادق باشم اولش پیش خودم گفتم این تعداد گروه حالا لازمه؟یه سری وبیناره که دور هم میبینیم و سوالهامون رو میپرسیم دیگه. خب بله لازم بود؛ضمن اینکه باشگاه محتوا هر چیزی بود به جز یه سری وبینار..
باشگاه در واقع یه ساختار منسجم و سازمانیافته و کاملا چند بعدی بود، که روی جنبههای مختلف مهارتمون،شامل مهارتهای نرم و سخت،کار میکرد؛
سعی میکرد ما رو از منطقهی امنمون بیرون بکشه؛
با تمام زوایای تولید محتوا توی تمام پلتفرمها آشنامون کنه؛
با ایجاد یه محیط سالم و واقعا دوستانه بهمون فرصت شبکهسازی و ارتباطات انسانی بده؛
با طراحی مشق عشقها کمکمون کنه تا خودمون و یادگیریمون رو به چالش بکشیم؛
و در نهایت بستری فراهم کنه که با همراهی کمکمربیمون، ایراداتمون رو متوجه بشیم و رفعشون کنیم.
از هفتهی دوم به بعد چیز خاصی ندارم براتون بگم؛چون یا خواب بودم،یا سر کار بودم و یا داشتم مشق عشقمو تکمیل میکردم.اصلا همین مشق عشق یکی از بزرگترین غافلگیریهای من توی این دوره بود.یعنی چی که خط به خط تکلیف من تصحیح میشه و بابتش بهم بازخورد داده میشه؟انقدر داستان جدیه یعنی؟بله عزیزم،همینقدر جدیه.
شاید اگه انقدر با اهمالکاری در زندگیم دستبهگریبان نبودم،این قسمت داستان اینجوری غافلگیرم نمیکرد؛مخصوصا که میدیدم بقیه بچهها دارن به سرعت مشق عشقشونو توی گروه آپلود میکنن و خب اینجا حتی اگه روحیه رقابتی هم نداشته باشی،بالاخره قلقلکت میاد.
الان رسیدم به هفته آخر؛هرچند که یه حجم زیادی محتوای اختیاری هست که هنوز نرسیدم ببینم،بخشی از ایرادات مشق عشقهامو هنوز وقت نکردم کامل بررسی کنم و هنوز با فاصله ننشستم که کارنامهمو درست و حسابی بالاپایین کنم.ولی احساسی که دارم،اینه که یه چراغ قوهی حسابی دادن دستم و بهم گفتن این تو و این مسیر،برو جلو.هرکجا هم باطری چراغ قوهات تموم شد،ما اینجا هستیم؛که تجربهی زیستهی من میگه هیچچیز درجهان ارزشمندتر از این نیست که پشتت گرم باشه.
البته باید تشکر کنم از از آقای داریان و خانم قویمی عزیز،که نمیدونم چطوری تونستن از یه دورهی آنلاین چنین مسیر لذتبخش و منظم و قابل اتکایی بسازن.از ماهده عابدینی نازنین با اون صدای گرم و پرمهرش که واقعا در مقابل اشتباهات تکراری من کمک مربی صبوری بود.و همینطور از یاران حامی و صمیمی فصل دوازدهم که این دوره کنارشون جذابتر شد.
در آخر اگر بخوام باشگاه محتوا رو در یک جمله توصیف کنم،میگم باشگاه محتوا دقیقا و عینا همون چیزیه که ادعا میکنه؛و حتما میدونید توی بازار دورههای آنلاین اصلا مزیت کوچکی نیست.اگر دارید به گذروندن یه دوره بازاریابی محتوایی فکر میکنید،پیشنهاد من قطعا باشگاه محتواست.