ویرگول
ورودثبت نام
ghobadi_fahimeh
ghobadi_fahimeh
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

خلاصه‌ی فصل هشتم کتاب مهره‌ی حیاتی: هیچ نقشه‌ای وجود ندارد

تمایز کلیدی در این است که بتوانید مسیر خودتان را بسازید؛ اینکه بتوانید از جایی به جای دیگر، مسیری را کشف کنید که هنوز هموار نشده و دیگران آن را سنجش و محاسبه نکرده‌اند. بسیاری از اوقات، به کسی نیاز داریم که موبه‌مو به ما بگوید چه کار کنیم و بیشتر مواقع نیز، این کار غلط است. تا زمانی که دنیا را همان‌طوری که هست نبینید، نمی‌توانید نقشه‌ای تهیه کنید، ابتدا باید بدانید کجا هستید و مقصدتان کجاست، در قدم بعدی باید بفهمید که چگونه می‌توان به آن‌جا رفت.

هیچ‌کس جهان‌بینی شفافی ندارد و در واقع، همه‌ی ما دارای جهان‌بینی شخصی خودمان هستیم، تعصب‌ها، تجارب و انتظارهایی که داریم جهان‌بینی‌مان را شکل می‌دهند.

همه چیز را همان‌طوری که هست ببینید. یک زندگی بدون وابستگی و دلشوره می‌تواند این آزادی را به شما ببخشد که همه چیز را همان‌طوری که هستند ببینید. آن‌ها را همان‌طوری که می‌بینید، خطاب کنید. اگر چنین توانایی داشتید، چه فرد ارزشمندی برای هر سازمانی می‌شدید.

اگر بپذیرید که تغییر انسان‌ها دشوار است و منحصر به فرد بودن هر شخص را قبول کنید و ناراحت نشوید، خیر و برکت بیش‌تری را به دنیا خواهید بخشید. همچنین تصمیم‌های بهتری خواهید گرفت.

با این حال، افراد زیادی در سازمان‌ها تعامل‌های خود را طوری پیش می‌برند که انگار وظیفه‌ی آن‌ها تنبیه و تربیت مردم است. خط مشی تعیین می‌کنیم، کینه‌توزی می‌کنیم و روی گذشته‌ی خود متمرکز می‌شویم، چون می‌ترسیم اگر چنین نکنیم، دیگران ممکن است قسر در بروند. مشتریان خشمگینی که می‌بینید، صبح با این قصد که روز شما را خراب کنند، از خواب برنخاسته‌اند، اصلاً و ابداً این‌طور نیست. فقط عصبانی‌اند و اصلاً موضوع، شخصی و منطقی نیست و هیچ ارتباطی به اینکه حق شماست یا نه، ندارد. فقط یک عصبانیت ساده است. حال می‌خواهید در مقابل آن چه کنید؟

هر گاه پاسخ‌های ما به واکنش تبدیل شوند و عزم‌مان را جزم کنیم دیگران را تنبیه کنیم، بازنده خواهیم بود. بازنده‌ایم چون اقدام برای درس عبرت دادن به دیگران به ندرت موجب تغییر در آن‌ها می‌شود و هیچ‌گاه روزمان را بهتر یا کارمان را مفیدتر نمی‌کند.

تلاش می‌تواند باعث تغییر شود؛ یکی از جالب‌ترین جنبه‌های کسب‌وکار و جنبش‌های سازمان‌یافته این است که ارتباطی بین علاقه و تلاش فرد هست؛ بین این که منفعلانه عمل کنید (همه فرصت‌های موجود را از دست بدهید) و اینکه به اندازه کافی عاقل باشید تا چیزهای غیرقابل تغییر را به حال خود رها کنید یا حداقل به طور موقت مشکل را رفع کنید، تفاوت زیادی وجود دارد.

مهره‌ی حیاتی به قدری روشن‌فکر است که بتواند دنیا را همان‌گونه که هست ببیند، درک کند که عصبانیت این مشتری به خاطر او نیست، تغییر در سیاست‌های دولت ربطی به خصومت شخصی ندارد و این شغل تا آخر عمر تضمین شده نیست. در عین‌حال، مهره‌ی حیاتی علاقه وافر را وارد کار خود می‌کند. او از روی تجربه می‌داند که تلاش درست در جای درست می‌تواند نتیجه کار را تغییر دهد؛ برای همین تلاش خود را برای انجام چنین تغییری به کار می‌گیرد.

مهره حیاتی انرژی و زمان کافی برای آه و ناله ندارد در عوض، با وسواس زیاد روی پروژه‌هایی تمرکز می‌کند که احتمال تغییر نتیجه را افزایش می‌دهند.

· آیا برایتان مهم است؟ (علاقه‌مند هستید یا منفعل)

· آیا می توانید ببینید؟ (ادراک یا وابستگی)

برای بازار، کار کردن با کسی مهم است که بتواند همه چیز را همان‌طور که بوده، هست و قرار است باشد ببیند. وقتی سر راهتان یک دست‌انداز می‌بینید آیا می‌گویید وای خدای من کارمان تمام است! یا اینکه می‌گویید جالب نیست؟

کمیابی سبب ایجاد ارزش می‌شود؛ آنچه کمیاب است این است که بخواهیم چیزی را همان‌طوری که هست بپذیریم و برای بهبود و تغییر آن بکوشیم، نه این‌که وجود آن را انکار کنیم.

غیرقابل‌جایگزین کسی است که حقیقت را می‌گوید. ابتدا باید بتوانید حقیقت را ببینید این کار نیازمند تجربه و مهارت و از همه مهمتر میل قلبی برای مشاهده آن است. عده‌ی انگشت شماری که می‌توانند حقیقت را ببینند و از آن آگاه باشند اغلب برای به زبان آوردن آن تعأمل می‌کنند. نمی‌خواهید وضعیت فعلی به هم بریزد.

سازمان‌های هوشمند به دنبال افرادی می‌گردند که توانایی دیدن دنیا را همان‌طوری که هست، داشته باشند. ولی تا زمانی که حقیقت را درک نکنید و آن را با دیگران به اشتراک نگذارید، این مهارت ارزشی نخواهد داشت.

مهره حیاتی دریافته است که روزانه فقط تعداد مشخصی چرخه‌ی ذهنی برای مصرف داریم. اختصاص حتی یک چرخه به موقعیتی که خارج از کنترل ماست، هزینه ‌فرصت زیادی برای ما به همراه دارد. رقیبان شما سرشان گرم اختصاص زمان به ساختن آینده است و شما درگیر این هستید که ای کاش جهان متفاوت‌تر می‌شد. ما به نگرش خاصی، به یک نتیجه‌ی خاص وابسته‌ایم و وقتی چنین چیزی رخ ندهد، زمان زیادی را صرف سوگواری برای دنیای دلخواه‌مان می‌کنیم که پدید نیامد.

وقتی یک مشتری عصبانی پیش صندوق ایستاده است می توانید او را بابت قضاوت ضعیفش یا دنیا را برای رساندن چنین شخصی به ما نفرین کنیم ولی مهره‌ی حیاتی فهمیده است که پذیرفتن شرایط و بهبود آن بدون شک از گزینه‌ی قبلی بهتر خواهد بود.

دستیاران آزمایشگاه کاری را انجام می‌دهد که به آن‌ها گفته شده است ولی دانشمندان تشخیص می‌دهند که گام بعدی چیست.

وقتی دانشمند تعجب می‌کند پدیده عجیبی نیست. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که کارش را به درستی انجام دهد. برای اینکه بکاود، حس درونی‌اش را دنبال می‌کند.

این‌که چطور رهبری کنیم، چطور هنرمند باشیم نقشه‌ای وجود ندارد. علت اصلی این‌که هنر، ارزش بالایی دارد این است که نمی‌توانیم به شما بگوییم چگونه باید آن‌را به کار گیرید. اگر نقشه‌ای در کار بود، هنری وجود نداشت، چون هنر به معنای مسیریابی بدون نقشه است.

مهره‌ی حیاتیست گادینعلیرضا خاکسارانانتشارات آموخته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید