همان فروشنده به محض این که من رو دید با هیجان بسیار زیاد و خوشحالی اسمم رو صدا زد و گفت آقای محمدی آقای محمدی فروختم فروختم دوتا فروختم میخواستم بهت ثابت کنم که من فروشنده ام....
اینو حرفو دقیقا بعد از چند روز که دیدمش بهم گفت. ولی چی شد که یهو تونست انقدر فروششو متحول کنه؟ فقط با یه تکنیک ساده که بهش یاد دادم...
بزارید الان داستانشو بهتون میگم.
به عنوان مدیر فروش از یکی از داروخانه ها دیدن کردم. یکی از داروخانه های شلوغ شبانه روزی سمت جنوب شهر تهران، یه سری کرم های پوستی که شامل ضد آفتاب ها و کرم های ضد لک و ضد چروک میشد سفارش داده بودند و جالب اینجاست که بدون ویزیت و طبق نسخه هایی که برای داروخانه میآمد خرید کرده بودند و دوباره هم سفارش میدادند ولی یکی از محصولات را نفروخته بودند. کارمند فروشنده از من تقاضا کرد که این جنس مرجوع بشود و من گفتم که مرجوعی نداریم و شما خودتان سفارش داده اید و من به زور به شما جنسی نفروختم و امانی هم به داروخانه جنس ندادیم که هر وقت فروخت حسابش را تسویه کند؛ و اگر فروش نرفت مرجوع کند. فروشنده گفت آخه میدونی من که سفارش ندادم قبل از من یکی اینجا بوده سفارش داده حالا هم خودش رفته. به فروشنده عرض کردم چرا شما نفروختی؟
گفت به خاطر اینکه این جنس در این منطقه خیلی گرونه و مردم پولشو ندارند که بیان بخرند (یک لوسیون ضد لک بدن بود ۵00 میل) گفتم شما تا حاال این جنس رو پیشنهاد دادی؟ گفت نه آخه نمی خرند. گفتم نه این جواب نشد این بهانه است مسئولیت قبول کن! شما فروشنده ای و اینکه یک نفر دیگه خریده من نباید بفروشم حرف درستی نیست شما فروشنده ای و باید بفروشی، دوم اینکه کار به جنس خودم ندارم تمام اجناسی که در این داروخانه است آن کسی که سفارش داده و خرید کرده میدونسته که مشتری داره و میفروشه و در واقع هر جنسی مشتری خاص خودش رو داره. ولی منِ مشتری، به عنوان مثال، من چه میدونم شما چه اجناسی دارید تا وقتی که معرفی نکنید؟
شما فروشنده جدای از جنسی که من میخواهم و میام سراغش شما باید یه جنس های دیگه ای هم در هم ردیف آن جنس و غیر هم ردیف به من پیشنهاد بدهید تا من بخرم اینکه من بیام و یک جنسی بخرم که شما هیچ زحمتی در فروش آن جنس نداشتید اون رو من خریدم، شما چی به من فروختی؟ هر جنسی مشتری خودش رو داره و الا تولید نمیشد. هر جنسی یک نیازی از هر مشتری برطرف میکنه، من باید زرنگ باشم ببینم چی بدرد مشتری میخوره و بهش پیشنهاد بدم.
خلاصه بعد از این صحبت ها. یک سفارش کالا به من داد و من رفتم دو روز بعد خودم اجناسش را که سفارش داده بود براش آوردم که ببینم چه کار کرده و آیا فعالیتی داشته یا نه؟ همان فروشنده به محض این که من رو دید با هیجان بسیار زیاد و خوشحالی اسمم رو صدا زد و گفت آقای محمدی آقای محمدی فروختم فروختم دوتا فروختم میخواستم بهت ثابت کنم که من فروشنده ام بهش گفتم لازم نبود و نیست که به من ثابت کنی و یا به هر کس دیگری در واقع شما به خودت ثابت کردی و ثابت کن که فروشنده ای و اگر جنسی رو که میگفتی گران است تا پیشنهاد ندی کسی نمیخره و به محض پیشنهاد دادن مشتری میخره و کاری زیاد به قیمتش نداره خیلی از مشتری ها و بیشتر آنها کیفیت و کارایی جنس براشون مهم است و اثربخشی آن جنس و خدا را شکر کردم که این فروشنده راضی و خوشحال شده بود و یاد گرفت که باید اجناسی که فروش نمیرود را پیشنهاد بده که بتونه بفروشه وگرنه هیچ کس این جنس ها رو نخواهد خرید و تاریخش میگذرد و خراب میشوند و باید دور انداخت!
داستانی که خوندید بخشی از کتاب خاطرات یک فروشنده بود که برای موفقیت و افزایش فروش، فروشندگان نوشته شده است.
در این کتاب 40 نکته باریک تر از مو وجود داره که شمارو به فروشنده ای موفق تبدیل میکنه و باعث میشه فروش و ثروت تون چندین برابر بشه.
برای تهیه نسخه الکترونیکی یا چاپی کتاب به سایت طاقچه یا سایت نشر مانیان میتونید مراجعه کنید
لینک سایت نشر مانیان
منتظر داستان خودت از فروش شگفت انگیزت هستم رفیق:)