روزی که تصمیم گرفتم اولین آموزش React خودم را در یوتیوب منتشر کنم، احساس میکردم دنیا زیر انگشتام است.
میکروفن خریده بودم، نور تنظیم کرده بودم، و با اعتمادبهنفس گفتم:
«سلام بچهها! امروز میخوایم در کمتر از ۲۰ دقیقه یه اپ حرفهای بسازیم!»
اما هیچکس نگفته بود که React گاهی از آدم انتقام میگیره...
بزرگترین غرورم همین بود. فکر میکردم چون ES6 بلدم، پس React هم در مشت منه.
اما وقتی به useState رسیدم، انگار با مفهومی از دنیای کوانتوم روبهرو شدم.
اولین ویدیو، سه بار کرش کرد. در ویدیو چهارم فهمیدم که React، جاوااسکریپتی با فلسفهی جدیده — نه فقط با سینتکس جدید.
در اولین آموزشهام، سریع کد میزدم تا مخاطب فکر کنه حرفهایام.
اما بازخوردها پر از این جمله بود:
“میشه یه کم توضیح بدی چی شد؟”
تازه فهمیدم برنامهنویسی یعنی درک کردن تفکر پشت کد، نه فقط تایپ سریع.
اولین اپم یه To-Do ساده بود که با یه کپی از اینترنت درست کرده بودم.
اما وقتی کسی تو کامنت نوشت “کدت داره Memory Leak میده”، فهمیدم React فقط کپی و پیست نیست.
باید دلیلِ هر خط رو بدونی، وگرنه یه روز جلوی ۵۰۰۰ بیننده، Cannot read property 'map' of undefined میخوری!
console.log مثل دوست قدیمییه که بعضی وقتها چیزی نمیگه تا ناراحتت نکنه.
یه شب تا صبح دنبال یه باگ بودم، تا اینکه فهمیدم log رو اشتباه جایی گذاشته بودم.
اون شب فهمیدم ابزار واقعی React، React DevToolsه، نه فقط console.log.
ساعتها طول کشید تا بفهمم چرا پروژهام کند میشه.
هر بار رندر، دوباره تابعها رو داخل JSX میساختم.
یه استاد بعدها گفت:
“وقتی UI و منطق با هم قاطی میشن، هر کلیک یه زلزلهست.”
و من تازه فهمیدم چرا مرورگرم هر چند دقیقه فریز میکرد.
هرجا نمیدونستم کد کجا باید اجرا بشه، useEffect میذاشتم.
در نهایت اپم شروع کرد به رندر بینهایت — یه حلقهی جهنمی.
بعدها فهمیدم useEffect مثل چاقوست؛ مفیده فقط اگه بلد باشی باهاش کار کنی.
یه ویدیو ساختم که در ۱۵ دقیقه یه اپ کامل بسازم.
خودم هم نفهمیدم چی ساختم.
کدنویسی سریع فقط جلوی دوربین جذابه؛ ولی پشت صحنه، تفکر آهسته، ارزش واقعیه.
چند ویدیو اولم رو هیچکس تا آخر ندید. چرا؟ چون رابط کاربری زشت بود!
React فقط کد نیست؛ تجربهی کاربره.
از وقتی با Tailwind و ShadCN آشنا شدم، فهمیدم زیبایی هم بخشی از منطق برنامهست.
هر کامنت منفی یه هدیهست.
اوایل ناراحت میشدم وقتی کسی میگفت “این کد بهینه نیست.”
ولی همون نقدها باعث شد یاد بگیرم تست بنویسم، کد تمیز بنویسم، و بعد از هر پروژه، مستندات درست کنم.
در میانهی مسیر، آنقدر درگیر الگوریتمها و hookها شده بودم که یادم رفت هدفم آموزش بود.
یک شب ویدیو قدیمی خودم را دیدم — همان “سلام بچهها!” با صدای لرزان.
لبخند زدم. چون یادم افتاد دلیل اصلی این مسیر، عشق به ساختن و اشتراک گذاشتن بود.
React برای من فقط یک فریمورک نبود؛ یک سفر بود.
سفری از غرور به درک، از باگ به یادگیری، از ترس به اعتماد.
هر اشتباه، هر صفحهی سفید، و هر خطای کنسول، تبدیل شد به بخشی از داستانم.
و اگر امروز کسی بپرسد «بهترین راه یادگیری React چیست؟»
میگویم:
اشتباه کن، اما جلوی دوربین. چون وقتی آموزش میدی، یاد میگیری واقعی باشی.