نزدیک به یکسال است دلتنگیم ، دلتنگ چیزهایی که برایمان فقط یک عادت عادی بود. هیچوقت فراموش نمیکنم روزهایی که گریه میکردم برای مدرسه نرفتن و حالا که گریه میکنم برای مدرسه رفتن؛آن روزهایی که خنده ام را به هرکس نشان میدادم و حالا که حال دل هیچکس را نمیفهمم.
چقدر غم انگیز است!
چرا قدر آن روز هارا ندانستیم؟! چرا وقتمان را به جای اینکه برای باهم بودن و خندیدن صرف کنیم ، کینه اندونزی کردیم و پشت سر هم حرف زدیم به جای اینکه دور هم جمع شویم و بخندیم غیبت کردیم
حال افسوس میخوریم...
دلتنگیم...
من سارا ، پانزده ساله این متن را نوشتم و حال دلم رو برایتان شرح دادم(。♡‿♡。)