چهارم فروردین:
همیشه وقتی از خونه مامان بابا برمیگردم خونه ، احساس یه آدم تنبلِ چاق و دارم ، آدمی که فقط خورده و خوابیده ،و زندگیشو به بیهوده ترین شکل ممکن گذرونده ، مامان کنار پذیراییش یه مبل تخت طور داره ،که با وجود اون بساط تنبل خونه دیگه کاااملا جوره واسه من ،
فکر کن یه تخت نرم و گرم کنار حال ،هم تو جمع خونواده ای ،هم تو پوزیشن لش کردنی ، هم پریز برق تو حلقته ، مامان هم که هی میاره میخوری،میبره میشوره .... خلاصه که مجموع اینا باعث میشه بعد از دو روز حس آدم تنبل و بی خاصیتی بهت دست بده و واقعا شرایط هرچند خوشایند و ایده آل دیگه برات حس خوبی رو همراه نداشته باشه ، ولی خونه خود آدم واقعا یه چیز دیگه ست ، حمام گرم ، چای تو ماگ مورد علاقت ، و کتاب ..... حتی اینکه سرت تو گوشی باشه هم انگار برات مفیدتره ، مفید در حدی که شب یه سینی شیرینی خونگی رو میز بود و من پشت چشم نازک میکردم و فخر میفروختم که از هر انگشتم داره هزارتا هنر میریزه ......
خلاصه تو روز چهارم فقط تونستم خودمو برسونم خونه و از مزایای داشتن یه آپارتمان شخصی و سکوتش نهایت لذت و ببرم و اینکه تعطیلات همچنان ادامه داره و برای اولین بار هیچ دغدغه ای برای سرکار رفتن ندارم احساسِ شیرینِ یه تجربه جدید رو بهم داده ?
اینا رو ولش کن ، شما چشمت به ظرف شیرینیهای روی میز باشه ، فتبارک الللله?