Zizisaninaz
Zizisaninaz
خواندن ۱ دقیقه·۸ روز پیش

The story of the imaginary girl

به گفته مادرم ، پدرم قبل از تولد من یک سال رفته بود ژاپن کار کرده بود با پول اون یک سال به ایران برگشته بود و خانه ای که حالا ما در آن سکونت داشتیم رو خریده بود ، خونه ایی بود دوطبقه ، ته یک کوچه بزرگ‌، بیشتر اوقات پدرم طبقه پایین بود و ما را طبقه بالا میگذاشت و در خانه را قفل میکرد ، به مادرم با تمام وجود شک داشت ، اما هرگز نفهمیدم چرا ما را هم زندانی میکرد ، طبقه بالا همان بالا پشت بام بود ، اما یک اتاق هم داشت ، محوطه بالا پشت بام را چند تا دونه مرغ و خروس خریده بودیم اکثر اوقات تخم مرغ همین مرغ ها را میخوردیم ، اما اجازه کشتن مرغ و خروس را نداشتیم ، چون پدرم اجازه نمیداد .

امید کلاس هشتم میرفت

آسو کلاس هفتم و انا همراه اسو یک مدرسه میرفتند انا کلاس ششم بود

من هم تازه امسال باید میرفتم مدرسه.

از مدرسه خوشم نمیامد ، معلم بداخلاقی داشتم خانم عزیزی، مدرسه یک زیر زمین داشت که مدیر همیشه میگفت بچه های بد را انجا حبس میکند ، هر روز که میخواستم برم داخل کلاس نگاهم به آن زیر زمین بود ، تا ببینم کسی کمک میخواهد یا صدای گریه میاید اما خبری نبود نه صدایی نه نوری هیچ تماما هیچ .

the story of the imaginary girzizisaninazداستان دختر خیالبافداستان دختر خیال بافخیالباف
Instagram zizi.sani.naz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید