سالها بود اکانت ویرگولم بلا استفاده مونده بود. مدام در مورد چیزهای مختلف از آدمهای مختلف میخوندم، اما هیچ وقت دستم به نوشتن برای ویرگول نمیرفت. دلیلی نداشت. شاید به اندازه بیدلیلی برای فعالیت نکردن آنچنانیام تو لینکدین.
اوایل امسال بود که به خودم قول دادم اکانت ویرگولم رو فعال کنم و به این هوا بیشتر غیرکاری بنویسم. حتی گوگلشیتی درست کردم و موضوعاتی رو هم برای نوشتن انتخاب کردم؛ اما کیه که ندونه آدمیزاد گاهی به خودش چه قولهایی میده و در نهایت، لابه لای روزمرگیها فراموشش میکنه.
کیه که ندونه زندگی چه قدر عجیبه؛ جوریکه ممکنه درعرض چند روز دیگه هیچ کدوم از برنامههات قابل اجرا نباشه.
درسته! من دیگه اون آدم اوایل امسال نیستم. برنامههام عوض شده و میدونم قراره آخر امسال تیکهای کمتری جلوی هدفهای خوش خیالانم بزنم؛ اما مگه پوست انداختن و استخون ترکوندن غیر از اینه؟
الان که دستهام داره روی کیبورد بالا پایین میشه و حسهای چند بُعدیم تبدیل به کلمات دو بُعدی میشن، دقیقا 43 روز و 50 ساعت و 7 دقیقه و 9 ثانیه مونده تا سال جدید.
این عدد برام یه چیزی شبیه ساعت 3 بعد از ظهره. انگار برای هر شروعی هم وقت داری و هم دیره؛ اما یه حسی بهم میگه باید به این قولم عمل کنم. باید شروع کنم و خب چه چیزی از این بهتر که برای گذار از باتلاق حسهای متناقض، دستمو سمت کلمات دراز کنم؟
حالا و در این لحظه، دستم تو دست کلماته. لباس قشنگامو پوشیدم و اومدم که بنویسم.
پس سلام ویرگول. :)