به شعر و احساسات
به قلقلک
و وقتهایی که همهچیز خیلی بامزه اتفاق میفتد.
به اینها
که اگر زنده فرضشان کنم،
و وظیفهی رهگذری را به گربهها واگذار،
و جای سگها و آدمها عوض،
و جای مناسبی در شرتم برای ساکنین، درست،
پیدا،
و دستتکاندادن برای پنگوئنها باشد،
قطب شمال،
دور،
دور،
و سرد،
تهران جای دیدنیای ندارد،
بهترین جای ماندن،
در راه است.
در چندتا راهِ حدودن یکساعته
و در خلالش چندتا حوصلهی بیشترسررفته.
و دوباره مترو.
و اگر انتظار را عادی فرض کنیم.
غریبههای خندان را میشود سلام کرد.
قطب جنوب دورتر و دورافتادهترست.
این اطراف مطب روانشناسی کجاست؟
روانشناسهای مصرفکننده
و دستشوییهایی که از هردوطرف قفل میشوند
شلوارهایی که از هیچطرف پایین کشیده نمیشوند
و داروهایی به نام "آنتیشیاف" که مستقیم روی مغز اثر میگذارند.
و وقتی مغزت را درسته در کاسهی توالتشان گذاشتی،
ازین به بعد باید دنبال کاسههای جدید بگردم.
کود بدون خاک برای روییدن کافی نیست
و از ریدن در گلدانها چیزی به تو نمیماسد
بر که گردم هم دنبال بازیهای بیشتری نمیگردم.
من حرف دارم برای گفتن.
و این بازیهات، هردفعه ساکتترم میکند
و گوشهات هرروز بیادبتر شده(اند)
کاسهی بدعادت و کاسهی هربار از تهسیگار خالی شدهی کنار هم نشسته
از دید ما دلیلی برای چپه کردن هم ندارند.
اند
خانههایی که زیرسیگاریی با دیوار کوتاهتر دارند
تمیزتر میمانند