گلادیاتور اتاق بی‌پنجره
گلادیاتور اتاق بی‌پنجره
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

ریاضی وجود ندارد

ممد شاید اولش هم اینطور نبود. اولش شاید درگیر میشد. جوگیر میشد. یادت نیست مگه یادت نیست شاهین‌نجفی‌رو بغل کرده بود نگفتمت نگفتمت می‌خوند صب‌تا شب رو کتاب. رو کتابایی که دوسشون نداشت. کتابایی که این اجازه‌رو بهت میدن بهشون توجه نکنی. حالت ازشون به‌هم میخوره ولی بهترین دوستتن. قراره ببریشون زیرزمین پیش آقا حسین نصف قیمت ازت برداره. (بگیره)

ممدو می‌گفتم. چه‌کاریه؟ وقتی میخوام خودمو بگم ممدو بگم؟ ولی باز ممدو میگم.

یه روزی، یه ممدی، فکر کرد چی درست‌تره. به چنتا حرف قانع‌کننده نیاز داشت. چندتا حرف عجیب‌غریب قانعش می‌کرد، کاملن مخالف هرونچه تا حالا بوده خودش. نمی‌دونس قراره چه بلایی سر خودش بیاره.

الان وضعش بد نیست. زنم گرفته. ولی این داستان ادامه ندارد.

کرجتهرانشمالشمال ترمشهدتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید