این چند شبه علاوه براینکه هیچی نفروختم، جعبهی کارای آرتشاپ تو کیفم له شده. آرتشاپ مال ریحانهست. قرار بود من کارامو بذارم پیشش که بفروشه، و دو روز بعد از اولین بار که رفتم پیشش سه تا دتبند فروخت و 24تومن برام کارت به کارت کرد و گفت بیا اینجا یه دستبند هست که باید مهره بهش اضافه کنی. چون کسی که خریده دستش بزرگه. زودتر بیا من امروز میخوام زودتر برم. من البته زودتر نرفتم و اونم نمیخواست خیلی زودتر بره. و مهره اضافه کردن هم خیلی کار سختی بود و چندبار کل مهره ها پخش زمین شد و من هی میگفتم دیگه قبول نکن چیزیو بخوایم تغییر بدیم. و ریحانه گفت آره ولی این آقاهه از کارکناد کافه ست.
در این حین، در کل این حین گوشی من زنگ میخورد. رضا موتور داشت و میگفت پارک لالهم کجایی؟ من ایرانشهرم. آرا میگفت کجایی؟ بریم تجریش بساط کنیم؟ سمیرا گفت من چارراهم. میای؟ و من فک کردم اگه ریحانه از دوس پسرش بپرسه که دوس پسرش از سامان بپرسه که اون دختره که اولین بار که مسودو دیدی پاهاشونو کرده بودن تو آب اسمش چی بود، قطعن یادش نمیاد. ولی جواب سمیراست. علی هم اون روز بود. علی هم اگه بخواد اون روزو تعریف کنه نمیدونم از "هم" استفاده میکنه یا نه. ینی میگه "مسود "هم" بود" یا یهجور دیگه میگه. من ازون موقع که علی رو تو تهران میبینم، یعنی دفعاتی که من باهاش بودم، زیاد خوشحالی تو چهرهش ندیدم... نه واستا! دفه های اولی که مریمو دیده بود یه مقدار هایپ و خوشحال بود و دوس داش با مریم دوس شه و ازدواج کنه و اینا. من میدونستم همچین چیزی نمیشه. با اینکه مریمم از علی خوشش اومده بود، ولی بهعنوان دوست. از کلمهی "دوست معمولی"هم بدم میاد. دوست آدم خیلی باید فقط همکار یا فقط همکلاسی باشه و هیچ حرفی جز کار و درس باهم نداشته باشید که بهش بگه دوست معمولی. دوسپسر ریحانه اسمش محمده. ینی بابا مامانش اسمشو گذاشتن محمد. شاید تو خونه بتونی بگی محمد و کسی نگه کدوم محمد؟ ولی این بیرون پر از محمده. محمد گیتار میزنه و ریحانه گفت محمد گفته تو پارک باهات دوس شده، من یکم فک کردم،ابینستاشو نگاه کردم و گفتم آها!! آره اتفاقن ساز زدنشو دوس داشتم. و دفهی دوم هم باز اسم محمد اومد. اونجا که ریحانه دستمو دید و گفت لاک میزنی؟ بهت تیکه نمیندازن؟ تیکه والا ننداختن ولی یه پسره کلی راجب هیپیا باهام صحبت کرد تو اوتوبوس. گفت مگه مال هیپیاس؟ مال گِیا نیس مگه؟ گفتم نه من گی نیستم خیلی. اگه یادتون نرفته خط روایت و منتظرید بفهمید که اسم محمد کجا اومد اونروز، ریحانه میگفت هرجا میریم به موهای بلند محمد گیر میدن. ولی به من گیر نمیدن که دخترم و دونقطه پرانتز گذاشت آخر جملش. گفت اگه میخوای بری تجریش بساط نداری از اینجا میتونی کاربرداری ببری.
کارا تو جعبه بودن. ست گردنبد و گوشواره. یه دستبند فیروزهای بین چیزایی که برداشتم بود که هدیه تولد دادمش به خواهرم و پول اونم باید بدم. و علاوه براینکه هیچی نفروختم جعبهی اون کارا تو کیفم له شده.