روی سنگفرش های مسیر پیاده روی قدم می گذارم. هوا دیگر مانند یکی دوهفته پیش، سرد و پر از باد سوزناک نیست.حتی آبیِ آسمان هم پر رمق تر شده است. اسفند به واقع رخت بربسته است.اسفند دوست داشتنی ام رفته است. درخت هایی که تا چند روز پیش مطمئن بودم هفته ها طول می کشد تا سبز شوند و جان بگیرند، امروز در این مسیر پیاده روی، سینه های خود را با افتخار جلو گرفته اند و جوانه های تن خود را نمایان کرده اند. انگار که همیشه چنین جوان و پرشکوفه بوده اند. انگار نه انگار که چند روز پیش تنه هایشان، خاکستری، خشک و بی جان بود.
قدم هایم را ادامه می دهم. این مسیر پرماجرا را بسیار دوست دارم.در یک سال گذشته، زندگی از این رو به آن رو شده است.از بسیاری از دوستانم دور افتاده ام یا کرونا مانع دیدار های مکرر شده است. اما این مسیر و درخت ها و گل های آن نجات دهنده ی من بوده اند.درخت ها، برگ ها ،رنگ ها و نور ها، مرا زنده نگه داشته اند. و من مانند یک جوانه، در آغوش آن ها رشد کرده ام.به همین دلیل این مسیر و ماجراهایش را دوست دارم.
قدم هایم را کمی آرام تر می کنم. صدای موسیقی در گوشم است اما هندزفری ها را درآورده،در کیفم می گذارم. صدای پرنده ها زیباتر از موسیقی است. می خواهم به آن ها گوش دهم. این صدا هم در ماه های گذشته شنیده نمی شد اما انگار بهار، گنجشگ ها را هم به وجد آورده است. آن ها نیز این روز ها، حسابی شلوغ می کنند و غوغا راه می اندازند.
در یک سال گذشته، تقریبا هر روز، این مسیر را قدم زده ام. بنابراین بهار پرشکوفه، تابستان پرثمر، پاییزی که مردد بود،و زمستان زیبای این درخت ها را دیده ام و می شناسم. روزهای بارانی این مسیر نیز برایم آشنا و صمیمی است. روزهایی پر از صدای برخورد قطره های باران روی چتر. روز های آسمان پر ابر و خاکستری و افرادی که دوان دوان به دنبال سرپناهی بودند تا خیس نشوند.و روز هایی که تصویر آدم های ماسک زده، در برکه های کوچک ساخته شده با آب باران می افتاد.
سالی که گذشت، از سخت ترین سال های زندگی من بود.سالی بود که اگر بخواهم نامی برای آن انتخاب کنم، "سوگواری و اندوه" برازنده ترین نام آن است. سالی بود که بیشتر از همه ی سال های زندگی ام با "سوگ" و "فقدان" و "از دست دادن" همنشین بودم.آدم های مهم را از دست دادم و یادگرفتم چه طور همنشین غم از دست دادن شوم.یاد گرفتم چه طور در کنار خودِ غمناکم بنشینم و وجود این هیجان را در او بپذیرم. و مهم تر، او را نوازش کنم و به او نشان دهم که زندگی چه طور هنوز ادامه دارد و به همه ی اتفاقات و رویداد های گوارا و ناگوار، دهن کجی می کند و به راه خود ادامه می دهد.
یاد گرفتم که چه قدر زندگی، بی نیاز از آن است که به آن برچسب خوب یا بد، عالی یا ضعیف، و موفق یا نا موفق بزنم. و چه طور قوی و بی نیاز به راه خود ادامه می دهد. پیچیدگی ها و ناشناختنی بودن هایش را لمس کردم و بیشتر همنشینش شدم.
و در تمام این شناختن ها، هم نشینی ها،و یاد گرفتن ها، طبیعت،یار جدانشدنی و پرحضور من بود.
تمام این شناختن ها، اکثرا زمان هایی پیش می آمد که خسته از پیاده روی های طولانی، روی صندلی این مسیر پرماجرا می نشستم و به درخت ها، برگ ها، و عظمت آنچه پیش رویم بود خیره می شدم.
به سکوت باد، یا صدای باران، یا نجوای عبور آب از میان درخت ها گوش می دادم و به یاد می آوردم زندگی از تمام سوگ ها، قوی تر و بزرگ تر است.
بله،طبیعت، نجات دهنده است. او از معدود کسانی است که می تواند به من احساس رهایی دیرینه و صمیمی ای ببخشد که بوی بچگی و شیطنت می دهد. او کسی است که در این یک سال، نقش مهمی در بخشیدن خرد و تجربه به من داشته است.
طبیعت بزرگتر، سخاوتمند تر و پرقدرت تر از همه ی ماست. و به همین دلیل می توان به او تکیه کرد.می توان در آغوش او، آرامش از دست رفته را بازیافت. می توان نفس راحتی کشید و آرام گرفت و به برگ های ظریف و نازک تازه شکفته بر تنه ی درخت، ساعت ها خیره شد.هیبت بزرگ طبیعت، گاهی برایم، ترسی همراه با تحسین به دنبال دارد. اما می دانم که همیشه آغوشی از او برای من هست که در آن آرام بگیرم.
و به همین دلایل، این ملکه ی باوقار و پیر،که از دور نظاره گر ماست، ارزش جنگیدن دارد.
من فکر می کنم ما باید دلایل خود را برای دوست داشتن و دلبستگی به طبیعت بشماریم. تا فراموش نکنیم این ملکه ی زیبا چه قدر به ما کمک کرده است. ما نیاز داریم به یاد بیاوریم در ناامیدی ها و سرخوردگی های عمیق و بی درمانمان، یکی از زیرکانه ترین مرهم ها را این ملکه ی با وقار بر زخم هایمان گذاشته است.
گفتم دوست داشتن و دلبستگی! و در هر دوست داشتنی، لازم است از یار خود مراقبت کنیم. لازم است هوای او را داشته باشیم، نیازهایش را بشناسیم. بدانیم چه اوقاتی، نیاز به حمایت و حضور ما دارد. این ملکه ی زیبا با اینکه بزرگتر و پرقدرت تر از همه ی ماست، گاهی نیاز دارد که به زخم هایی که بی رحمانه ،خودمان بر تنش زدیم، رسیدگی کنیم. این ملکه،باز هم می گویم که ارزش جنگیدنمان را دارد.
و این نوشته، ستایشی هر چند ناشیانه، از این ملکه ی زیبا و مهربان است.