غزل «ابرهای بیدغدغه» با نگاهی عاشقانه و فلسفی، باران را نماد حقیقت و رهایی میداند. ترکیبی از استعارههای باران، یلدا و عشق که با زبان شاعرانه، عطش دل و امید به روشنایی را تصویر میکند. مناسب برای علاقهمندان به شعر معاصر، نقد ادبی . محمدرضا گلی احمدگورابی

ای ابرهای بیدغدغه، بارانتان کجاست؟
آغوش سبز دشت و گلستانتان کجاست؟
در کوچه های مان، که هیاهو شنیده است؟
آغوش گرم و بوسهی پنهانتان کجاست؟
دلخستهاند شاخه و برگ از عطش چه شد
آب روان و همهمه در خوان تان کجاست؟
در چشمهای شب، غم بیتابیام شکفت
ماه دلآشنا، رخ تابانتان کجاست؟
دل را به شوق دیدن باران سپردهام
آغوش عشق و وعدهی بارانتان کجاست؟
در کوچههای خیس دلم ردّ پایتان دوید
آن ردّ پا و سایهی چرخانتان کجاست؟
باران حقیقت است و شما دور ماندهاید
آیینهی شما و درخشش جانانتان کجاست؟
در شام گرم عشق،دل آهو گرفته است
چشمان منتظر و وعدهی یلدایتان کجاست؟
ای ابرهای بیخبر از حال عاشقان
آغوش مهر و گریهی پنهانتان کجاست؟
#محمدرضاـگلیـاحمدـگورابی