طالع دیدار | شعر عاشقانه شب و خیال،محمدرضا گلی احمد گور ابی
طالع دیدار تو افتاد به فال شبِ من
ماه شدی در دل تاریک خیال شبِ من
مطلعت بود چراغی به سر راه سحر
گم شد از خرقه ی من درد و وبال شبِ من
در تب خواب تو افتاده زبان دل من
اشک تو سرمه چو مهتاب به حال شب من
از نفس های خوشت شعله بیانداخت نفسهای دلم
نغمه ی کوک دلت برده زوال شبِ من
بال دعاهای شبم با تو شکفت از دل جان
یاد آرام تو شد قرعه و فال شب من
