«شعری سپید با تصویرهای سوررئالیستی و فلسفی؛ از چاه سکوت تا پرندهای بیاوج، سفری در هزارتوی انسان و زمان. تحلیلی از نور، تاریکی و اراده در قالب شعر معاصر.»محمدرضاگلی احمدگورابی

در ژرفترین چاهِ سکوت،
آوایی از آینده برخاست؛
نه پرنده،
که تپشِ جنینِ نور،
زاده در تاریکی.
زمین، فرش نبود،
کهکشانی بود از خاطراتِ فراموششده؛
هر دانهی خاک،
نقشهای از جهانهای بی نشان.
انسان، رهگذرِ هزارتوی خویش،
بر پیکرِ آینهها گام میزد؛
هر تصویر،
سایهای از ارادهای دور،
دستنیافتنی.
آسمان، پرده نبود،
نفَسِ بینهایت بود؛
در هر بازدم،
رودی از زمان،
به گذشته بازمیگشت.
و دستهای انسان،
شاخههای حرص بودند؛
نه رو به خورشید،
که خزنده به مغاکِ تاریکی.
طلوع، پایان نداشت؛
غروب، آغازِ رویا بود.
پرندهای پرواز میکرد،
بیاوج،
اما با هر بال،
تکهای از افق را میدزدید.
بومرنگِ سکوت،
در دستانِ باد چرخید،
بازگشت به انسان؛
نه برای تنبیه،
که برای تذکر:
هیچ اثری بیپاسخ نمیماند.