«شعر سپید پاییزی با استعارهی کلید و یلدا؛ روایتی فلسفی از گذر فصلها تا سپیدی زمستان.»محمدرضا گلی احمدگورابی

درختان،
واژههای زردشان را
چون نامههای سوخته
رها میکنند،
باد،
کلید را
در جیب یلدا میگذارد،
و راه،
بهجای مقصد،
به پرسشی بیپاسخ بدل میشود.
پاییز،
نه فصل،
که مکاشفهای است
در آستانهی فراموشی،
هر برگ،
شهادتی است
بر مرگ آرام رنگها.
زمستان،
با سپیدیاش،
جهان را بازنویسی نمیکند،
بلکه خطخوردگیهای گذشته را
به متن تازه بدل میسازد.
نور،
از لابهلای شاخهها،
بهسان تیغی پنهان
عبور میکند،
و سکوت،
بلندترین فریاد این راه است،
که پایان را آغاز مینامد.