و عشق را که خواهر مرگ است ..
به خودم میگم کارمای زندگیم بوده شاید ..نه ؟
وگرنه چه دلیلی داره که دیگه نباشه؟ چطور من اینقدر دلبسته ام و اون اینهمه لب بسته؟
حواسش هست اینقدر دوستش دارم؟
معلومه که نه .. مثل من وقتی که میدونستم و چشمامو بستم و راهمو عوض کردم و رفتم..
یه جایی یه زمانی یه اتفاقی میوفته تو زندگیت که میبینی تکرار معکوس خودت میاد جلو چشمت .. اگه کارما نیست پس چی میتونه باشه؟