ویرگول
ورودثبت نام
گلناز
گلناز
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

کتابی چنان ترسناک که نفست را بند می‌آورد!

برای سومین ماه چالش کتابخوانی طاقچه، کتابی چنان ترسناک که نفست را بند می‌آورد، کتاب سنگ کاغذ قیچی نوشته‌ی آلیس فینی و ترجمه خوب خانم قدیمی از نشر نون انتخابم بود. کتابی که در شروع مطالعه کمی بنظر یکنواخت می‌رسد اما به سرعت و طی یک فصل با تعریف نقاط تاریک و معمایی جذاب و خواندنی می‌شود به طوری که زمین گذاشتن آن سخت است. در ابتدا فضای وهم‌آلود و ترسناک داستان به شما اینطور القا می‌کند که احتمالا یک داستان فانتزی و تخیلی در جهانی جادویی همراه با ارواح و موجودات تاریک است. در حالیکه از اواسط کتاب متوجه می‌شوید این اتفاقات ترسناک ریشه‌ای واقعی و منطقی دارند. داستان از آنجایی شروع می‌شود که آملیا یک ایمیل اقامت رایگان در کلیسای بلک واتر دریافت می‌کند و از آنجا که ازدواجش را در معرض فروپاشی حس می‌کند، به توصیه مشاور ازدواج همسرش آدام را متقاعد می‌کند که به این سفر بروند. از نقطه شروع داستان اختلافات میان این دو زوج را حکایت می‌کند. از دید هردو به ماجرا نگاه کرده و به ما نشان می‌دهد رفتار هرکدام ریشه در تجربیات قبلی و رازهایی که از هم پنهان کرده‌اند، دارد. با این حال شما می‌توانید ببینید که هردوی آن‌ها لحظاتی تلخ و شیرین تجربه می‌کنند و علی‌رغم دلخوری‌ها گاهی بارقه های محبت هم دیده می‌شود. هر دوی آن‌ها میل دارند به تمایلات شخصی خودشان بپردازند، طرف مقابل را مطابق خواست خود تغییر دهند و اغلب رازهایی که از هم پنهان می‌کنند در همین راستاست. این داستان به نوعی همزمان با به تصویر کشیدن یک زوج در آستانه جدایی و اختلافاتشان، لحظه هایی از علاقه و محبتی که گاهی دوباره شکل می‌گیرد هم نشان می‌دهد. به عبارتی همه چیز سیاه مطلق یا سفید مطلق نیست. حتی در تاریک ترین تجربیات هم نوری هرچند کم جان می‌درخشد. در خلال روایت داستان نامه هایی که خانم در هر سالگرد ازدواج پنهانی برای شوهرش می‌نویسد اما به او نشان نمی‌دهد نیز آمده است. این نامه ها در واقع به نوعی فراز و نشیب‌های یک زندگی مشترک در طی ده سال را به تصویر می‌کشند. زمانی که این زوج اقامتشان را در کلیسای بلک واتر آغاز می‌کنند، متوجه اتفاقات عجیب و غیرعادی می‌شوند که باعث وحشت هردو می‌شود. اما درست موقعی که تصمیم می‌گیرند آنجارا ترک کنند به شکل عجیبی تمام تایرهای ماشینشان سوراخ و سگشان گم می‌شود. به نظر می‌رسد کسی نمی‌خواهد آن‌ها از آنجا خارج شوند!...اما چرا؟ و چه کاری با این زوج دارد؟... خودتان مطالعه بفرمایید!D; مطمئنا پایان غیرمنتظره این داستان متعجبتان خواهد کرد. در واقع خواهید فهمید هرچه از اول خوانده اید حقیقت دیگری داشته که در بطن داستان مخفی شده و در پایان ورق را برمی‌گرداند.

هیجان لذت بخش خواندن کتاب بعد از مدت‌ها به جانم نشست. با اینکه از اول با دقت مطالعه می کردم تا سرنخ داستان پشت پرده را پیدا کنم با این حال در آخر کاملا غافلگیر شدم. اگر شما هم مثل من طرفدار داستان‌های هیجان‌انگیز و غیرمنتظره با داستانی غیرقابل پیش‌بینی و معمایی هستید، پیشنهاد می‌کنم سنگ کاغذ قیچی را بخوانید.


ازدواج‌ها به بن بست نمی‌رسند، آدم‌ها به بن‌بست می‌رسند.
چیزی را که برایش زحمت می‌کشی بدست می‌آوری، نه چیزی را که آرزویش را داری.
در گذشته هربار در زندگی‌اش در مسیر نادرستی قرار می‌گرفت، سعی می‌کرد لحظه دقیقی را که اشتباه کرده بود مشخص کند. همیشه لحظه‌ای وجود دارد. اگر چشمانت را باز کنی و خوب به گذشته بنگری، معمولا می‌توانی لحظه‌ای را ببینی که تصمیم نادرستی گرفتی، چیزی را گفتی که نباید می‌گفتی یا کاری را کردی که پشیمانی به همراه داشت. یک تصمیم نادرست اغلب به تصمیم نادرست دیگری می‌انجامد و بعد، قبل از آنکه بفهمی، دیگر راه برگشتی وجود ندارد.


زندگی مشترکچالش کتابخوانی طاقچهداستان ترسناکسنگ کاغذ قیچی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید