یکی از دغدغه های همیشگیم پیدا کردن نیروی مناسب کار هست ، چند تا ویژگی و شاخصه دارم که از اول تو افراد دنبال اونها می گردم ،مثلا برام باهوش بودن ، اشتیاق و ولع نیرو برای موفقیت و مودب بودنش خیلی مهمه .
سعی می کنم تو مصاحبه اینا رو متوجه بشم ، معمولا هم احساسم اشتباه نمی کنه ، البته انتخاب های خیلی اشتباه هم داشتم ولی انتخاب های خیلی خوب هم داشتم. یک موردیش که هم جالب بود و هم عصبانی کننده می خوام بنویسم.
یک برهه ای بود که به شدت دنبال دولوپر بک اند می گشتیم و تو جابینجا ، سینرژی ، کانال های مختلف مربوط هم آگهی میدادیم به امید یافتن یک نیروی قوی و با انگیزه .و همه می دونستند که من دنبال برنامه نویسم.
بعد از کلی بالا و پائین کردن رزومه ها یک سری رو گلچین کردیم که بیان برای مصاحبه ، روز موعود فرا رسید و نیروها اومدند و مصاحبه عمومی شروع شد ، یک سری به مرحله دوم رسیدن و یک سری هم که ما خواستیم خودشون به هر دلیلی نخواستند بیان .
یک موردشون خیلی جالب بود ، آقای X نامی بود که رزومه خوب و پر باری داشت ،روز مصاحبه نیومد و و گفت خودم بهتون خبر می دهم که کی می تونم بیام ،و همین باعث بیشتر منتظرش باشیم ، تو ذهنم یک مدیر فنی خوب ازش ساخته بودم که کسب و کار ما رو یک لول بالاتر خواهد برد ، به خودم وعده وعید می دادم که می تونم بهش سهام بدم وسهامدارش کنم ، خلاصه کلی تو ذهنم پیش رفته بودم.
چند روز گذشت و هیچ خبری نشد ، می ترسیدم که خودم زنگ بزنم ، نگران بودم که پرستیژ کسب و کارمان زیر سوال برود ، و این حس نیاز ما باعث ایجاد توقعات زیادی در ابتدای کار برای او شود ، بالاخره ما صورتمونو با سیلی سرخ نگه داشته بودیم .
ولی تصمیم گرفتیم یکی از خانم های شرکت بهش زنگ بزنه و به عنوان منشی ازش بخواد که بیاد برای مصاحبه ، و ایشون هم قبول فرمودند که زحمت بکشند و تشریف فرما شوند .
قبل از ادامه داستان ، ما در دفتر سرمایه گذار مستقر هستیم ، و یک ساختمان سه طبقه هست که مدیریت بخش سرمایه گذاری به همراه اتاق جلسات در طبقه سوم و روبروی هم هستند . و هر کس به محض ورود فکر میکند که 3 طبقه کلا پرسنل ما هستند.
روز و ساعت موعود رسید و ما منتظر دولوپر پر مشغله و متخصصمون بودیم که افسار تیم فنی رو به دستش بدیم وآسوده خاطرمان کند ، داخل اتاق کنفرانس نشسته بودیم که درباز شد و پسر جوانی وارد شد ، ........
موهای اشفته ، کاپشنی چرمی و کهنه و شلواری با جیب های بسیار!! و یک کفش کتونی ، و بخشی از صورتش هم جای سوختگی آب جوش مانند و پشت گردنش هم جای زخم با گوشت اضافی بود ،مدیر بخش داشت نگاه چپ چپ می کرد که ما چه نیروئی برای مصاحبه می خواهیم بگیریم ، آیا نیاز به شرخر پیدا کرده ایم یا مشکل دیگری پیش آمده است .
به هر حال پیش آمده بود و کاریش نمی شد کرد ، باید مصاحبه را یک جوری رد می کردیم ،بد جوری توی ذوقمان خورده بود .
وارد اتاق جلسه شد و دستش را برای دست دادن دراز کرد ، و اینجا بود که شوک دوم و ضربه نهائی بهم وارد شد ، چرا انگشت نداشت !!!مگه میشه دولوپر بدون انگشت باشی ؟؟ از خودم هیچ عکس العمل بدی نشون ندادم ، هر دلیلی که داشت باهاش دست دادم و نشستم .لبخند تصنعی زدم که یخ مجلس بشکند ، هر چند یخی نبود و خیلی زود صمیمی شد و من شدم تو براش (خیلی مشمئز کننده است که کسی که اخلاقشو نمی شناسی و از نظر سنی ازش خیلی کوچکتری باهاش خودمونی بشی ، این نشانه cool بودن نیست به خدا )
نشستیم و مصاحبه شروع شد ،فقط دنبال این بودم که جلسه یک جوری سریع تر تموم بشه ، بچه هامون هم بیرون داشتند پچ پچ می کردند که حدس می زدم برای چی هست ، سوال اول : از خودت بگو ؟
من تو تیم دولوپ الوپیک بودم ، شیپور ایده اولیش از من بوده ، تست یونیت برای اسنپ فود می نوشتم ،متخصص ui/ux هستم ، از airbnb درخواست همکاری داشتم که نرفتم و.....
گفتیم باشه ، اجازه بدید با شما تماس بگیریم ، اینجا بود که فهمیدم ضربه قبلی ضربه آخرنبوده ، و دوست عزیزمون هنوز یه سورپرایز برامون نگه داشته است .
موقعی که میخواستم بلند شم و خداحافظی کنم ،گفت : اونی که رزومه فرستاده من نیستم و دوستمه ،و اون رزومه من نیست !!!!وقت نکرده ایشون بیاد و جای خودش منو فرستاده !!(انگار صف نونوائیه )
مثل مهران مدیری رو به دوربین مونده بودم . نیم ساعته داریم در مورد رزومه ای بحث می کنیم که اصلا هیچ کدومش مال تو نیست ؟؟؟!!! من اینهمه فامیلیتو صدا می کنم حتی نمی گی من نیستم !!!!!واقعا می خواستم سرمو بکوبم به دیوار ، فقط خندیدم و گفتم باشه بخداحافظ !!!!
جالبیش اینه که ماهی یکبار زنگ می زنه و خودشو معرفی می کنه که من همونیم که به جای دوستم اومدم مصاحبه ، نیرو نمی خواهید !!!
تو رو خدا نکنید این کارو !!!