علی دادپی: به لطف شبکه جهانی اینترنت این روزها محصولات فرهنگی کشورها در سراسر جهان پخش میشوند. میشود در آن سوی کره زمین بود و هنوز بازی تیم پرسپولیس را دید و آخرین سریالهای تلویزیونی را تماشا کرد. اگر در دوره کودکی و نوجوانی برای شناخت جهان متکی به سریالهای ژاپنی و انگلیسی دوبله شده و بازنویسی شده در صداوسیما بودیم الان برای دنبال کردن تحولات کشور متکی به این سریالها هستیم. نه سریالی مانند هیولا تصویرگر واقعیتهای اجتماعی جامعه ماست و نه داستانهای شرلوک هلمز راوی واقعیتهای اجتماعی بریتانیای عصر ویکتوریا. هر دو تصاویری هستند که بیشتر درباره آفرینندگانشان به ما اطلاع میدهند تا درباره جامعه.
حقیقتش را بخواهید من از سریال هیولا خوشم نیامده است. نه بخاطر بازیگری و نه بخاطر کارگردانی، و نه حتی بخاطر فیلمنامه. بلکه بخاطر آن پیام پنهان و کارکردی که دارد. سریالی که گام دیگری از سوی جامعه رسمی هنری ایران برای عادی کردن فساد است. انگار همه تلاشها و همتها صرف این میشود که به همه بقبولانند این میوه ممنوعه آنقدرها هم ممنوعه نیست و خوردنش هم کاملا عادی و گاهی ناگریز است. بجای آنکه شاهد سریالی با محوریت یک قاضی شجاع باشیم یا فیلمی درباره مبارزه با فساد ببینیم، داریم میبینیم که فساد هست و باید باشد. داریم قبول میکنیم زندگی همین است. دنیا همین است. باید پذیرفت و کاری نکرد.
یکی از دردناکترین داستانها و روایتهایی که درباره ایران عصر قاجار میتوان خواند وصفی است که اروپاییان و سفرا و افسران نظامی روسی و بریتانیایی و فرانسوی از مردم ایران در این دوران میکنند. دورانی که در آن قدرقدرتی شاه قاجار تنه به بینظمی و تشتت امور کشور میزند و به معنای حکومت قانون نبوده و نیست. گوبینو سفیر فرانسه در ایران ناصری مینویسد «ایرانیان همه دزد هستند». حتی رجال حکومتی و کسانیکه میتوانند کاری کنند که این ایران نباشد خود در ثبت رویدادها ناظران منتقد هستند نه مجریان قانون و متقاضیان عدالت. یکی از دعوا بر سر رشوهها و قیمت مناصب و درجات می نویسد، آن دیگر شرح میدهد چطور نماینده مظفرالدین شاه برای مذاکره با مشروطه خواهان تبریز وقتی بازگشت از پس دادن انگشتر شاه طفره رفت و آنرا برای خودش برداشت. شاه قاجار شاید «قدرقدرت» بود و رعیت حق اعتراض به او را نداشت ولی توان مقابله با دزد و دزدی را نداشت. قبل از آنکه نوبت به مشروطه برسد ناتوانی شاهان قاجار سالها بود اثبات شده بود. آنها در برابر فساد عقب نشسته بودند و کسی را به خیرشان امید نبود.
وقتی تاریخ آن دوران در قرن حاضر نوشته میشد تاج افتخار به رجال و افرادی رسید که حتی برای کوتاه مدت و ولو به قیمت جانشان در برابر فساد ایستادند و با آن مقابله کردند. اینکه در نهایت حکومت قاجار بدون مخالفت جدی از سوی مردم منقرض شد و اعتراضات مردانی مانند مصدق و مدرس در نهایت ریشه در قانونمند بودن انتقال قدرت داشت نه در دفاع از قاجار خود گواه بارز این نکته است که رضایت دادن به فساد به عمر حکومت و اعتبار فرد نمیافزاید. اینکه کامران میرزا به فصاحت فرانسه حرف میزند، ظلالسلطان ارتش شخصی خود را در اصفهان داشت و خوانین چشم در میآوردند و هر مخالفی را به فلک میبستند باعث دوام ساختارهای اجتماعی و شکوفایی اقتصاد نشد. آنها بازیگرانی بودند با کارهایی که برای دورانشان معنایی نداشت و اثرگذار نبود. برای همین است که باید پرسید نزدیک به صد سال بعد از آن تجربه چرا بعضیها اینقدر مصمم به معمولی کردن فساد و مفسده هستند؟
آیا فردا درباره جناب مهران مدیری خواهند گفت که با فساد مبارزه کرد و صدای گویای وجدان جامعه بود؟ یا میگویند کسی بود که با لبخندی استهزا آمیز به فساد دامن زد و اگر وجدان بیداری هم بود او را ساکت کرد. به خودمان بیاییم، عادی کردن فساد آنرا حل نمیکند. فساد عادی نیست، عادی کردنش هم عادی نیست. میلیونها نفر در ایران با شرافت و وجدان زندگی میکنند، نان حلال میخورند و تلاش میکنند. آنها را به کاریکاتورهایی تبدیل نکنیم که لرد کرزن از اسلافشان ترسیم کرده بود. صدای وجدان جامعه باشید آقای مدیری نه دلقکی که آنرا ریشخند میکند.