«به نام خدا»
موضوع: داستان در مورد «نجات زمین»
نام داستان: دانه و یسنا کوچولو
سلام بچههای نازنین من یک درخت پرتقال هستم و در کنار دوست عزیزم درخت سیب سرخ نشستهام ولی برای اینکه بیشتر با من آشنا شوید، میخواهم داستان خودم وقتی که هنوز یک دانه کوچولو داخل پرتقال بودم و یک مادر مهربان به همراه دخترش به نام یسنا که به درختکاری علاقه بسیار زیادی داشت ما را به اینجا آوردند و به آرامی در خاک گذاشتند و کاشتند و آب دادند و از من و دانه سیب مراقبت کردند تا بالاخره سر از خاک در آوردیم و بعد از چند هفته جوانه زدیم و هر روز قد کشیدیم و بلندتر شدیم.
و در جایی که ما رشد میکردیم باران فراوان میآمد و به من و دوستم نهال سیب خیلی خوش میگذشت تا اینکه یک بار سیل شدیدی از آب آمد ولی از آنجائیکه یسنا روی من و دوستم به اندازه کافی خاک مناسب و حاصلخیز ریخته بود هرگز صدمهای ندیدیم و حتی آب زیادی هم خوردیم و به یک نهال محکم تبدیل شده بودیم، روزها و ماهها و فصلها و سال زیادی که پشت سر هم میآمدند، یسنا کوچولو مهربان که حالا دیگر او هم قد کشیده بود و بزرگ شده بود همچنان از ما مراقبت میکرد تا اینکه من و دوستم به یک درخت بزرگ تبدیل شده بودیم، تا اینکه در اولین روز از فصل بهار هنگامی که از خواب بیدار شدم دیدم که هم خودم و هم دوستم درخت سیب شکوفه زده بودیم و بعد از طی چند ماه در فصل تابستان میوههای خوب و لذیذی تولید کردیم.
و از آن سال به بعد تا الان به یسنا و خانوادهاش و همه بچهها و آدم بزرگترها که خیلی دوستشان داریم میوههای شیرین میدهیم و هم هوا را تمیز نگه میداریم تا آنها راحت تنفس کنند و سایه میدهیم تا استراحت کنند و همیشه بخندند و خوشحال باشند.
یسنا خدادادی
کلاس اول
۷ ساله
دبستان زینبیه شاهد
دبیر مربوطه سرکار خانم منصوری