○ شب سی امین روز اردیبهشت بود.
شبی که بوران و سرما خطه آذربایجان را رها نمیکرد و انتظار و بیقراری دلهای ما را.
○ انگار آسمان آذربایجان تاب تحمل این همه دل مضطرب معطوف به آن سرزمین را نداشت. پس ناشکیب شده بود و در هم میتابید.
○ گویا آسمانش ملتهب دادن خبری بود که میدانست سِیلی از اشک و آه را به همراه دارد. پس تیره و تار شده بود که شاید بتواند این داغ سینه را هرچند برای ساعاتی مخفی کند.
◇ نکند آسمان مشهد هم از داغ حادثهی در راه میبارید؟ و ما متعجب نگاهش میکردیم و میگفتیم که ای آسمان! چه شده؟ چرا اشکت سیلآسا شده است؟
○ و شب اضطراب ایران به تب و تاب صبح رسید.
صبحی که نتوانست مرهمی بر دلهای بیقرارمان باشد.
□ و باور نمیکردم وقتی رسانه اعلام میکرد که حسگرهای حرارتی علائمی از وجود زندگی نشان نمیدهد.
□ و باور نمیکردم وقتی صوت حزین قرآن را از رسانه شنیدم.
□ و هنوز باور نمیکنم. با آنکه تمام دیروز چشمها بارید. و امروز همین چشمها هستند که در گوشه و کنار شهر نامت را با لقبی جدید میبینند:"شهید"
♡ سید جان! واقعا این لقب جدید اجر و مزد تلاش خالصانهات بود.
♡سید جان! کسی این لقب را مسخره نکرد؟
◇ یادت هست سه سال پیش
وقتی آمدی که سایه سر ایران باشی، برخی که وجودت را برنمیتابیدند زبونی خود را پشت تمسخرشان مخفی کردند و القابت را انکار کردند؟
حالا همانها پشت تریبون رسانه حاضر میشوند و از توانمندی و اخلاص و تلاش خستگیناپذیر تو میگویند.
میگویند که دوستت داشتهاند!
□ نمیدانم
شاید میخواهند این دم آخر از تو که قلبی رئوف داشتی، حلالیت بطلبند.
○ و چقدر شبیه بهشتی هستی.
قبلا هم این شباهت را میفهمیدم.
اما الان پررنگتر شده است.
♡ تو هم مثل او دانشمندی مردمی و بااخلاص بودی که تیر ترکش طعنه و کنایهها رهایت نمیکرد و تو مظلومانه ماندی و برای همان دونمایگان از جان مایه گذاشتی و کار کردی.
♡ سید جان!
راز این سیل عظیم دلهای سوخته در فراقت، همین اخلاص بود که جسم و جانت را به پایش ریختی.
♤ و حالا که آسمانی شدی
ما عزم راه تو را در زمین داریم.
مصممتر و استوارتر از قبل.
♡ سید جان!
دعا کن این عزم محقق شود و عاقبت این روح خسته قرار گرفتن در وادی شهادت باشد.
#سید_شهیدان_خدمت
#رئیسی
✍ لیلا گلیار