از آخرین باری که دستم را به سمت شما اعضا این خانواده دراز کردم هشت سال میگذرد.
هشت سال سرشار از درد، غم، تجربه های تلخ و فقدان آنچه دعوت به آن نمودم، چون آنچه دیدم را بیان نمودم و خواستم در کنار هم جوری بایستیم که «مادر» پایدار بماند.
امروز با تیغ در گلو و خار در چشم همچنان به «مادر» وفادارم و تا روزی که جان در بدن دارم به این باور موقن که افرادی که از جنس خانواده بزرگ سمپاد هستند برای نیل به آنچه همدلی برای خدمت به مادر میدانم راهی جز یافتن و دیدن و تیمار ندارند.
ما سمپادی ها از مریخ نیامده ایم. برتری را خدا میدهد و آنهم مبتنی بر کرامت است. می ترسم از هر انسانی که از سر نخوت، غرور و تکبر دیگران را نمیبیند. این فرد در هر جایگاهی باشد مصیبت است.
گفتگویی که در ادامه میشنوید دعوت من بود از اعضا این خانواده بزرگ در هشت سال پیش.
ببرتری