در نیمه شب ۱۵ آپریل سال ۱۹۱۲ درست لحظاتی بعد از اینکه کشتی عظیم و غرورآفرین تایتانیک با آن تودهی یخی بیرحم برخورد کرد، همه به دنبال قایقهای نجات بودند. اما اگر به شما بگوییم به جز جک یک قهرمان ناشناخته دیگر هم در آن حوالی پرسه میزد باور میکنید؟ باید هم باور نکنید چون تاریخ تحریف شده را شنیدهاید. با من باشید تا داستان واقعی تایتانیک را از زبان «مامور شورنس» که سال ۲۰۰۰ در اثر کهولت سن درگذشت به شما بگویم.
چند روز قبل از حادثه تاینانیک، شرکت بیمه ماندچوست آمریکایی برنده مزایده فروش شرکت بیمه دولتی پادشاهی بریتانیا شد. شرکت بیمه پادشاهی بریتانیا که پس از تاجگذاری «پادشاه جورج پنجم» به دلیل بیکفایتی پادشاه و دربار و انتخاب مدیران نالایق روزهای بدی رو میگذراند بالاخره پیشنهاد تملک شرکت بیمه ماندچوست را قبول کرد. در شب حادثه، ماموران شرکت آمریکایی تمام اسناد، مدارک و پوشههای بیمه مردم انگلستان رو سوار بر یک کشتی باری کردن و داشتن اونها را به سمت نیویورک میبردن که در وسط راه و در اقیانوس اطلس شمالی متوجه یک صدای عجیب شدن. بله درست حدس زدید! صدا همون صدای سوت اون مامور امنیتی بود که روی یک تخته چوب کنار جک و رز توی آب در حال جدال با مرگ بود.
مامور شورنس که بین همکارانش به سرعت بخشیدن به روند اداری بیمهها شناخته میشد خیلی سریع با پوشههای پلاستیکیِ بیمههای مردم یک تخته شناور ساخت و با آن به داخل آب پرید و سمت رز رفت.
{متاسفانه اینجا هم مامور بیمه اول به فکرِ نیمهی برتر مردم بود، احتمالا به این خاطر که پولدارها بیشتر از قشر متوسط بیمه عمر میخرن!}
جک از مامور بیمه درخواست کمک کرد و گفت دارد یخ میزند، اما او که همانطور که گفتیم توانایی زیادی به سرعت بخشیدن به روند اداری بیمهها داشت خیلی سریع رو به جک کرد و گفت متاسفانه شما برای این سفر تنها بیمه غرق شدگی دارید و بیمه یخزدگی را فراموش کردید و تا زمانی که در حال غرق شدن نباشید کمکی از دست من و همکارانم ساخته نیست!
اما در نهایت مامور شورنس در دوراهی آینده شغلی و کمک به مردم، به آینده خود و ترفیع احتمالی بعد از این ماموریت پشت پا زد و شروع به آتش زدن مدارک بیمه مردم انگلستان با هدف گرم کردن افردی که به داخل آب پریده بودند کرد که در ادامه این آتش به کل کشتی سرایت کرد و کشتی به طور کامل سوخت اما گرمای آتش باعث شد تا رسیدن کشتی و قایقهای نجات، افرادی که داخل آب بودند یخ نزنند.
صبح فردا، در شرایطی که کشتیها و قایقهای نجات همه مسافران را به جزیره سنت پیر رسانده بودند و آنها را در این جزیره پیاده کرده بودند زمان خدافظی جک و رز با مامور شورنس شده بود.
جک گفت:
- حالا که جان ما را نجات دادی لااقل اسم خودت رو به ما بگو
- شورنس. این شورنس ?
مامور اینشورنس در حالی که از جزیره دور میشد، داشت به این فکر میکرد که چطور فردا و در شرکت میتونه رییسش را متقاعد به اضافه کردن یک بیمه جدید به اسم بیمه یخزدگی بکنه.
پ.ن: شخصیتها، اماکن و نامهای استفاده شده در این داستان به جز «مامور بیمه» واقعی هستند!