او:
خب خیلی وقت ندارم سریع بگو میخوام برم
من:
همونجوری که میدونی دنیای کلمات منو طرد کرد و با نفرین تنهایی به این دنیا فرستاد
جایی که کمتر درک میشم و کالای مبادله ای آدماش عقده هاست
البته به خیال خودشون یه ذهن هم بهم دادن که زنده بمونم
نمیتونم بفهمم عذابه یا آرامش
تنها چیزی که طی پرس و جو کردنم از بقیه فهمیدم اینه که میشه ازش استفاده کرد و 4 تا مشکل رو حل کرد
همیشه تلاش کردم کسی باشم که مشکلات رو بشناسه، حل کنه بعد بره سر مشکل بعدی
ولی یه موقع هایی این منم که توی مشکلات حل میشم
به قدم زدن های طولانی این دنیا هیچوقت نمیشه عادت کرد
اینجا همه چی بر مبنای فاصله تعریف میشه
راستش دلم برات تنگ شده بود
ولی نیستی وقتیم هستی انگار من نیستم
آخرین باری که حاضر بودم رو حتی یادمم نمیاد
شاید فاصلم با تو یه ترمینال باشه
شایدم اولین کام آخرین نخ سیگارم
شاید چند تا نت موسیقی منو به تو برسونه
شاید یه تصویر من رو کنار تو بنشونه
شاید توی کیلومتر 13ام دویدنم توی ذهنم نقش ببندی
کاش میشد بمونی تا همیشه
شاید یه کلمه باهات فاصله دارم
او:
میدونی مشکلم چیه؟
وقتی حرف میزنی تو چشام نگاه نمیکنی
تو چشام نگاه کن
من:
اوهوم شاید یه نگاه باهات فاصله دارم
او:
دقیقا