اقتباسی از یک خواب واقعی
نگاه بیرون:
به چهره اش که نگاه میکردی انگار از جامعه بیزار بود و بویی از مهربانی نبرده بود
با اخم های تو هم به جنبش ناخودآگاه خلق برای بقا نگاه میکرد
عمیق کام میگیرفت و دودی که از قلب سیاهش میامد بیرون را قاطی هوا میکرد و قسط متفاوت بودنش رو تا آخر عمر پرداخت میکرد
رو برگردانده بود از هر چیز مقدسی
و توی بحث هایی که هر کسی سعی میکرد با پز و افاده خودش را نمایان کند، گوش میکرد و به عنوان یه سایه، تاریکی، منطقه امنش بود
زور میزد ظلم نپوشد به جای پرچمش
زندگیش یه پی رنگ با درون مایه غم بود
بهش نزدیک نمیشدند
گویی اشک ریختن شیطان را تداعی میکند
نگاه درون:
لای انگشتای سرنوشتم دود میشوم
لای دو دو تا هایی که نمیشوند 4 تا
کسی با من مهربون نبود، اشتباه که میکردم باید منتظر میموندم تقاص پس بدم
ترسی که دووم میاورد توی مزد دادن
انتزاعی که نمیگنجید توی طول و عرض از ذهنم میگذرونم
من با شک به دنیا نگاه میکنم، شاید یه روزی برگردم
سجده میکنم به سمت خلاقیت
مهربونم ... نه .... نه .... مهربون بودم
به دار کشیده شدم به جرم مهربونیم
قرض بقیه رو میدادم که روحشونو نفروشن
روحمو فروختم که قرضمو بدم
یه موقع هایی توم سر دوست داشتنت جنگ میشد
ندونسته هام قصه میشد
دلخورم از هر روزی که از خودم خرج کردم