قاضی رو به دختره : دخترم از کی شکایت دارید
دختره : آقای قاضی من از جمهوری اسلامی شاکیم
قاضی : چرا دخترم ؟
دختره : آقای قاضی جمهوری اسلامی پر آزادی ما را چیده و ما چون کبوتری پر شکسته شدیم و پر پرواز نداریم آقای قاضی جمهوری اسلامی جلوی آزادی های ما را گرفته و خنجری بر قلبهای زخمی ما زده و برکه از از اشک از گریه ما درست کرده است و ...
دختره دماغش را بالا میکشد
قاضی را غم فرا گرفته است
دبیر رو به قاضی : چیزی تو چشمتون فرو رفته
قاضی : تو احساس نداری مگه نمیبینی این دختره چه ظلم هایی کشیده نمیبینی جمهوری اسلامی چه ظلم هایی به این دختر کرده ، گریه هاش را ببین دل سنگ را آب میکنه
شماره تماس اخبار ۲۰:۳۰ را داری ؟
دبیر : واسه چی میخوایید ؟
قاضی : میخوام این دختره را بهشون معرفی کنم اشک مردم را دربیاره
دبیر : آها ..
قاضی رو به دختره : دخترم میتونی بگی جمهوری اسلامی چه ظلم هایی به شما کرده
دختره : آقای قاضی جمهوری اسلامی نمیذاره ما تو کوچه و خیابون قر بدیم
قاضی : فقط همین
دختره : نه آقای قاضی باز هم هست
آقای قاضی جمهوری اسلامی نمیذاره دوست پسر ما تو کوچه و خیابون ما را ماچ مالی کنه
قاضی : استغفرالله ...
دختره : آقای قاضی باز هم هست
آقای قاضی جمهوری اسلامی نمیذاره ما تو پارتی هامون شاد باشیم و پرواز کنیم
قاضی : مگه شما چه جوری پرواز میکنید
دختره : هیچی آقای قاضی یه قرص میزنیم و پرواز میکنیم
قاضی :?
دختره : آقای قاضی جمهوری اسلامی نمیداره ما با گیسوان سیم ظرفشویی و تنبانهای پاره پوره و رونهایی دویست کیلویی تو کوچه و خیابون قدم بزنیم و چشم پسرا را هیز کنیم
قاضی : یه بار دیگه به خاطر این چیزها وقت ما را بگیری میگم پدرتو را دربیان
قاضی بعد از چند لحظه :