در جنگلی گروهی از حیوانات برای خود حکومت تشکیل داده بودن و برای حکومت خود قلمرو مشخص کرده بود
شیر فرمانروای یکی از این حکومت باید و در حکومت او اوضاع اغلب آرام بود ولی گاهی فرمانروایان دیگر جنگل از حیوات جنگل او سوء استفاده میکردن و او هم مجبور میشد شورش ها را بخواباند
بعد از یکی ازین شورش ها و برخوردهای شیر برای خواباندن این شورش ها ، خوک فرمانروای یکی از سرزمین های دورتر وزیرش اسب آبی را احضار کرد
و اینک ادامه داستان :
اسب آبی : درود بر فرمانروای مقتدر ، با من امری داشتید
خوک : درود و زهرمار ، از اوضاع سرزمین شیر خبر داری ؟ میدونی حیوانات دست به شورش بردن
اسب آبی : وزیر به قربانت بله خبر دارم
خوک : میدانی تو را برای چی احضار کردم الاغ
اسب آبی : نخیر قربان : قربان اون چشمات برم من
خوک : میخوام تحریم هایی برای کشور شیر وضع کنم الاغ
اسب آبی : قربان تحریم دیگه چیه
خوک : الاغ تو نمیدونی تحریم چیه ؟
تحریم همون چیزیه که انسانها وضع میکنن تا انتقام بگیرن
جهان بی عشق چه ترسناک است
چون شبی که گم کرده ستاره و ماهش را"
یه دهه شصتی که برای دلش مینویسه چون خانه ام اینجا نیست پس قصد فالو کردن و بک ندادن هم ندارم