در هر برهه ای از تاریخ، انسان هایی یافت می شوند که استثنا هستند. استثناهایی که مطابق قاعده زمان و مکان عمل نمی کنند و اگر نوع فعالیتشان به حال عموم مفید باشد، در پروسه زمانی تبدیل به قاعده می شوند.
تا قبل از آن که آموزش و پرورش به شکل امروزین در جامعه اشاعه پیدا کند، یعنی قبل از ورود سرمایه داری به ایران، عموم مردم بی سواد بودند و تنها توسط بخشی ها بود که مردم ترکمن می توانستند اشعار شاعران را به صورت ترانه بشنوند و یا داستان ها توسط داستان چی بخشی ها برای مردم روایت می شد یعنی اشاعه فرهنگ به صورت شفاهی بود. از اوایل قرن معاصر هجری شمسی که از یک طرف با آغاز عصر گوتنبرگ، چاپخانه ها احداث شد و از طرف دیگر به همت و پایمردی استثناهایی چون رشدیه بنیانگزار آموزش و پرورش نوین در ایران، مدارس نوین به تدریج ایجاد شدند، 40-30 سال طول کشید تا نسل جدیدی از تحصیل کرده ها در ایران و بالطبع در بین ترکمن ها به وجود آمدند. تعداد دانشگاه رفته ها زیاد شد، نوع معیشت مردم تغییر کرد. دیگر دامداری محور تولید نبود، ادوات کشاورزی نوین وارد شدند، کارخانه ها احداث شدند و تحولی در جامعه به وجود آمد. هم زمان با ورود صنایع جدید، ماشین آلات کشاورزی، حمل و نقل نوین، راه آهن، تلفن و غیره عناصر فرهنگی مثبت و منفی غرب نیز وارد شدند. سینما و تلویزیون با آن هنرپیشه های اغواگر غربی، انتشار مجلات گوناگون که گرچه مجلات سنگین چاپ می شد، اما در کنار آن چاپ مجله های آن چنانی یا رنگین نامه هایی که وظیفه شان تنها سرگرم کردن و به حیرت انداختن جوانانی بود که از روستاها به شهرها می آمدند و در برابر ویترین سینماها به تماشا می ایستادند و مسحور جاذبه های آن ها می شدند و رژیم وقت هم علاقمند بود که جوانان این گونه فریفته جاذبه های فرهنگ مبتذل غربی شوند و البته باید جدا کرد عناصر مثبت فرهنگ غرب را که در آن زمان کمتر به چشم دیده می شد، و بودند هنرمندانی که هنر اصیل غربی را که مخاطب را به تفکر وا می داشت، اشاعه می دادند، که این بحثی است جدا.
جاده های اولیه که از روستاها به سمت مراکز بخش و از آن جا به شهرها کشیده می شد و اولین اتوبوس هایی که از روستاهای بزرگ صبح ها حرکت می کردند و در طول مسیر از روستاهای مجاور مسافر می گرفتند، جوانان حیرت زده از مظاهر فرهنگ نوین، تغییر لباس ها، مدل موها، تقلید از هنرپیشه ها و به وجود آمدن نسل جدیدی از تحصیل کرده ها که غالباً در استخدام ادارات بودند، کارشان محاسبه حقوق و مزایای آخر ماه، زدن کراوات و سوار شدن بر اتومبیلی که اوایل فولکس واگن و بعدها پیکان شد، نمونه ای از چوخ بختیار که عنوانی بود برای آن قشر بوروکرات حقوق بگیر جامعه، از آن نویسنده جوانمرگ داستان های کودکان که بر این قشر نهاد، در چنین زمانه ای چه کسانی به فکر فرهنگ ملی و قومی خود بودند؟ چه کسانی از خواندن اشعار مختومقلی که دیوانش به ندرت پیدا می شد و فقط یک بار به همت استثنایی چون استاد مراد دردی قاضی چاپ شده بود، لذت می بردند؟ چه کسی هنگامی که دانش آموزی بیش نبوده موضوع انشایش در مورد ملانفس و معرفی آن به دیگر دانش آموزان بوده؟ دانش آموزانی که تا آن هنگام نامی از ملانفس نشنیده بودند.
آن ها که این کار را کردند، استثنا بودند. فریفته مظاهر فریبنده غربی نشدند. گام در راهی نهادند که هیچ ارج مادی برایشان نداشت. در زمانه ای که زبان و فرهنگ قومی هیچ جلوه ای نداشت و تنها مادیات بود که بی اندازه تبلیغ و ارزش محسوب می شد.
آری، آن ها استثنا بودند. بدون ذره ای چشم داشت مادی به کار خود ادامه دادند. تلاش کردند، کار کردند، به زندان افتادند، سختی کشیدند، اما به فعالیت خود ادامه دادند. رژیم ستمشاهی بر افتاد. نظامی دیگر بر سر کار آمد که در قانون اساسی اش، بر لزوم پرداختن به زبان وفرهنگ قوم ها تأکید می کرد. فریبندگی و پوچی عناصر مبتذل فرهنگ غرب برملا شد. نسل های جدید بر سر کار آمدند، فعالان فرهنگی جدید شروع به کار کردند، شاعران ، محققان، نویسندگان که بر شانه های آن استثناها، کار آن ها را ادامه دادند و این گونه شد که استثنا قاعده شد.
پس، ای دوستان برخیزیم و بر این استثناهای بی ادعا و فروتن، بر این اسوه های مقاومت و پایداری در راستای اشاعه فرهنگ قوم ترکمن سر تعظیم فرود آوریم. با آرزوی طول عمر و استدام فعالیت فرهنگی آن ها.
پنجشنبه 13 مرداد 1390