احمد گرگانی
احمد گرگانی
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

كرامات زنان

می­گویند در زمان­های نه چندان دور بر سر كوهی، پیری فرزانه می­زیست و معروف بود به اینكه جواب هر سوال را می­داند. آوازه ­ی او همه جا پیچیده و از اطراف و اكناف مشتاقان به دیدار او می­شتافتند. روزی جوانی نیكو منظر با چهره­ای بشاش به دیدن او آمد . چون به حضور پیر رسید، پیر پرسید : ای جوان برای چه آمده ای و سوالت چیست؟ جوان گفت : ای پیر! راهی طولانی آمده­ام و رنح بسیاری برده­ ام تا بدین جا رسیده ­ام و خواهشم اینست كه مرا در مورد مسئله غامض ازدواج راهی بنمایی.

پیر كه این شنید سر در گریبان فرو برد. از زیر ابروان پر پشت نگاهی عمیق به چهره شاداب ، موهای سیاه، چشمان پر شوق و صورت متبسم جوان افكند ودر آیینه خیال او را دید بعد از چند سال ، با موهایی به سفید گراییده، پیشانی پر چین و چروك ، چشمانی مضطرب و سبیل­هایی آویخته ... ناگهان تكانی بخود داد و لرزه ای اندام او را فرا گرفت. جوان متعجب و متحیر به پیر خیره شد و پرسید : ای پیر آیا پاسخ سوال من اینچنین دشوار است كه چنین به خود لرزیدی؟ پیر به خود آمد و در جواب گفت: ای جوان از قدیم گفته­اندكه بگذارید مردان در انتخاب تجرد یا تاهل آزاد باشند، چون به هر حال پشیمان می­شوند. آنكه مجرد زیست بعد از عمری نادم می­شود كه ای وای عمر به بطالت گذراندم و خود را از موهبت زن و فرزند محروم كردم. اما آنكه ازدواج كرد ، ممكن است او هم پشیمان شود،اما او از كرامات زنان برخوردار خواهد شد و من این كرامات را برای تو بر خواهم شمرد:

عده ­ای از مردان پس از ازدواج بعد از مدتی سر به بیابان خواهند گذاشت و چنان ناله ها­ی سوزناك و آه های جگر سوز خواهند كشید كه دل بهائم به حال او سوخته ، اطراف او چرخیده ، راهی برای آرام كردن او خواهند جست. اینان عارف می­شوند. می­گویند در عهد قدیم عارف نامداری بود كه حیوانات وحشی را رام كرده بود و آوازه­ ی كراماتش در همه جا پیچیده. شخصی كه از دور وصف او را شنیده بود، ندیده مفتون او شده بود. پس قصد زیارت او كرد. پرسان پرسان به در خانه او رسید، چون در زد، زنی از خانه بیرون آمد، بسیار ترش روی و در جواب او كه سراغ شیخ را گرفت، سخنان ركیك بسیار گفت. مرد از تعجب و كمی هراسان در گوشه ای آرام گرفت و منتظر شیخ ماند.بعد از ساعتی دید كه مردی می آید بر پشت شیر نری هیزم نهاده و مار افعی را بجای تازیانه در دست گرفته. چون بدر خانه رسید هیزم را از پشت شیر گرفت و آن دو حیوان را رها كرد تا بروند. مرد زائر پیش رفت و گفت : ای شیخ تویی؟ و خود را بدامان او افكند و اظهار ارادت­ها نمود. اما متحیر پرسید : ای شیخ تو این شیر نر و این افعی را رام كرده ای ، این زن چیست كه در خانه داری؟ شیخ پاسخ داد : این را بدان كه من از مقام صبر كه در برابر این زن كرده ­ام به این درجه رسیده ­ام.

عده ­ای دیگر از مردان از دست زنان سر به كوه می­گذارند . و كوهنوردانی معروف می­شوند و هر چه شدت رنج آنها بیشتر ، به قله های مرتفع­تری می­روند. البته اگر از آنها سوال شود كه برای چه به كوه می روند خواهند گفت : به خاطر هوای پاك و طبیعت زیبا و از این داستانها اما در دل خود می­دانند كه برای چه می­روند. آنها كه تازه پا به كوه نهاده­اند، سریع­تر راه می­روند و خود را بسیار خسته می­كنند چرا كه شنیده ­اند :خستگی جسم راحتی روح می­آورد.اما آنها كه سابقه ای در كوهنوردی دارند ، آرام و با طمانینه قدم بر می­دارند،چرا كه به درجه­ی درد خویی رسیده ­اند.

گروه سوم نه سر به بیابان می­گذارند ونه به كوه. آنها در گوشه ­ای می­نشینند و فكر می­كنند و می­گویند، خدایا چه شد كه ما به این روز افتادیم؟ اینان از فرط تفكر و تعمق فیلسوف می­شوند.فیلسوف شدن سقراط در تاریخ معروفست كه از كرامات زنش گزانتیپوس می­باشد.

گروه چهارم از مردان ، معروف است كه در بحث و مناظره با زنانشان حرف آخر را می­زنند و آن اینكه زنانشان هی می­گویند و می­گویند و این مردان جواب می­دهند : چشم (حرف آخر) و برای اینكه جانشان را آزاد كرده باشند ، سند ماشین و خانه را به نام زنشان می­كنند،حقوق را تماما دو دستی تقدیم می­كنند ، بعد پول تو جیبی را با خواهش از آنها گدایی می­كنند. ظرف می­شویند، خانه جارو می­كنند. آنها را به اختصار ز-­ذال می­گویند. یعنی زن ذلیل. بعضی از این مردان در جمع مردانه رجز می­خوانند كه از آنها نیستند و از زنشان ترسی ندارند.... اینها را ز-ز-ذال می گویند. یعنی زر می­زنند كه ز-ذال نیستند.

سخنان پیر كه به اینجا رسید ،كمی سكوت شد. پیر برخاست و از پنجره به كوه­های دور دست نگاهی افكند.جوان در فكر فرو رفته ، حرفی نمی­زد. پیر بسوی جوان آمد ، دست بر شانه­هایش نهاد و گفت : پسرم بسیاری مشاهیر توسط زنانشان به این شهرت رسیده­ اند. فرهاد و مجنون كه شنیده­ ای.در داستان آنها تحریفی صورت گرفته، در واقع فرهاد و مجنون بعد از ازدواج سر به كوه و صحرا نهاده­ اند. و این­ را بدان پشت سر هر مرد موفقی زنی ایستاده است كه بعضی كج اندیشان می­گویند كه نمی­گذارد او جلوتر برود.

پیر ادامه داد: پسرم تو نیز دانه گندم خورده­ای و غمزه­ی چشمانی اسیرت خواهد كرد، پس جرئت داشته باش و قدم پیش بگذار و از این چهار حالت یكی را انتخاب كن شاید در آینده از مشاهیر شدی.


شنبه 19 شهريور 1390

کرامات زنانکراماتزنانازدواجفیلسوف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید