اگر آن روزها بودم،
خیمهی آتش میشدم بر سرمای خاک،
میسوزاندم قلبهای یخ زده را، پارهی آتش میشدم بر خَتَمَ ا... قُلوبِهم،
اگر آن روزها بودم،
دست میکشیدم بر سر نوزادی که خمپارهای فلزی، شکم مادرش را شکافت و آغاز زندگیش خاکستری شد،
برایش آهسته لالایی کربلا میخواندم ...
اگر آن روزها بودم،
در میان خاک ریزها قرآن میخواندم برای سرها و بدنهایی که با کیلومترها فاصله، صِبغَةَ ا... به خود گرفته و در سجدهای عاشقانه آرامیده بودند.
اگر آن روزها بودم،
عاشقانه ها را حمل میکردم،
_ آن صداهای ا... اکبر نماز که نوای طنین اندازی میشد بر دل بیابان
_ آن نگاههای پدران خاکیپوش رزمنده که عکس فرزند بینوایشان را نفس میکشیدند،
_ آن وداعهای غریب مادران با پسران
_ آن فراغهایی که ثمرش شد خون جگر فروخوردن و تبریکی برای شهادت
اگر آن روزها بودم،
سوز و ماتم وصیت نامه ها را، پلاک ها را، خرده چیز ها را به کول میکشیدم تا اشکهای زینبی، یادگاری برای فرود آمدن داشته باشند.
اگر آن روزها بودم،
در تلاطم موج آر پی جیها، گاهی سکون بر میگزیدم و مینگریستم ب آوای گنجشکی که میخواست پیامآور صلح باشد اما گلولهای وجودش را پر پر میکرد.
اگر آن روزها بودم،
"تا زنده ایم رزمنده ایم" را با خود به این دیار منجمد میکشاندم،
مرام و وفا، غیرت و حیا، صبر و ایستادگی مردمانم را میآموختم.
اگر آن روزها بودم،
ایمان را با خود به یادگار میآوردم و با آه، بر سر در وجودم حک میکردم و همچون شهیدانِ در خون غوطه زده، منتظر خورشید فروزان حق میماندم ...
به قلم عاشقی که نفهمید عشق چیست ...