فانوس
فانوس
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

مثل حبیب...

نافع بن هلال می گوید: "امام از من جدا شد و به خیمه خواهرش زینب رفت. من در این امید که از خیمه زود بیرون می آید، کنار خیمه ایستادم. زینب به استقبال امام آمد. بالشی گذاشت و امام نشست و با او رازی گفت. چیزی نگذشت که اشک زینب جاری شد و عرض کرد: برادرجان! آیا من قتلگاه تو را ببینم و با این همه دشمنان کینه توز، بانوان و کودکان وحشت زده را سرپرستی کنم؟! این مسئولیت سنگینی است! دیدن قتلگاه این جوانان پاک و زیبارویان بنی هاشم مرا نیز آشفته کرده، بر من گران خواهد بود! سپس عرض کرد: برادرجان! آیا نیات اصحاب خود را آزموده ای؟ نگرانم که وقت درگیری و برخورد نیزه ها تنهایت گذارند! امام (ع) گریست و فرمود: هان! به خدا سوگند ایشان را از خود راندم و آزمودم، در آنان جز دلاوران و ارزشمندانی پایدار که به کشته شدن در رکاب همانند کودک به شیر مادر مانوس اند، حضور ندارند!" هلال چون این سخنان شنید، دلش سوخت و گریست و به سوی خیمه حبیب بن مظاهر راه افتاد. حبیب را دید که بر زمین نشسته و شمشیر آخته خود را در دست دارد. سلام کرد و بر در خیمه نشست. حبیب پرسید: هلال! چرا آمدی؟ او آنچه دیده و شنیده بود، گزارش کرد. حبیب گفت: آری، به خدا سوگند اگر منتظر فرمانش نبودم، هم امشب به نبرد این نامردمان می شتافتم و با این شمشیر درمانشان می کردم! هلال گفت: حبیب! من از حسین(ع) در حالی که بیم و هراس اهل بیتش را داشت، جدا شدم و گمان می کنم بانوان همه بیدارند و با زینب در آن نگرانی و بی تابی شریکند.

آیا می خواهی اصحاب را گرد آوری و با دیگر اعلام وفاداری کنند تا سخنان ایشان را بشنوند و آرامش یابند؟ من زینب را چنان آشفته دیدم که قرار از کفم رفت.

حبیب گفت: من در اختیارم.

حبیب، که هلال کنارش ایستاده بود، در ناحیه ای ایستاد و اصحاب را فراخواند، همه از خیمه ها بیرون آمده و جمع شدند. حبیب به بنی هاشم گفت: چشمان تان نگران مباد. شما به خیمه های خود برگردید. سپس اصحاب را خطاب کرده و گفت: ای جوانمردان و شیران سختی های نبرد! هم اینک هلال، چنین و چنان می گوید: او خواهر امام و بانوان حرم را نگران و گریان دیده است. اکنون بگویید در وفاداری چگونه اید؟ اصحاب شمشیرها را از نیام کشیدند و عمامه های خود افکندند و گفتند: هان ای حبیب! سوگند به خدایی که به حضور در محضر عاشورای حسین(ع) بر ما منت نهاد، اگر این نامردمان یورش آوردند، سرهاشان را درو می کنیم و آنان را با خواری و پستی به نیاکان شان ملحق می سازیم و سفارش رسول خدا )ص) را در حق اهل بیت )ع) پاس می داریم.

حبیب گفت: اینک با من بیایید. آمدند تا میان طناب های خیام ایستادند. حبیب ندا کرد: ای خاندان و سروران ما، ای بانوان نگران حرم پیامبر (ص) ! این شمشیرهای آخته یاران شماست که مصصم اند آن را جز در گردن بدخواهان شما فرود نبرند و این نیزه های غلامان شماست که سوگند یاد کرده اند آن را جز در سینه نامردمان که آهنگ پراکندگی شما دارند، جا ندهند. امام)ع) فرمود: ای آل ا...! بیرون آیید. اهل حرم گریه کنان از خیام بیرون آمده و گفتند: ای پاکان امت! از فرزندان فاطمه پاسداری کنید. اگر از بلاها و دشمنان به جدمان شکوه بریم و او فرماید: مگر حبیب و اصحاب حبیب نمی شنیدند و نمی دیدند، چه خواهید گفت؟! سوگند به آن خدایی که هیچ معبود به حقی جز او نیست، اصحاب آنچنان ضجه زدند که دشت کربلا طوفانی شد و اسب ها رمیدند و در هم آمدند و شیهه زدند که گویی صاحب و سوار خود را فریاد می کنند.


برشی از کتاب "روضه اصحاب چیست؟"


حبیب
نشریه فانوس دانشگاه علوم پزشکی گلستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید